هرچند خیلی از مردم
ادعا دارند که به آیدیولوژی و ایزمها باور ندارند، اما هر کس به همین عبارت فوق که
در عنوان این مقاله آمده باور داشته باشد، یک ملیگراست که به نشنلیزم (Nationalism) عقیده دارد، هرچند او این را نداند یا اعتراف
نکند.
ملیگرایی یک مرض
و یک وهم بسیار جدی بوده که بیرون شدن از آن بسیار دشوار است. یک ملیگرا تمام واقعیتهای
اطراف خود را از عینک مفکوره خود دیده و کوشش میکند مسایل بزرگ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی
و غیره را محصور و محدود به مرزهای نشنلیستی کند که دستآورد بیگانهها و قدرتهای
استعماری میباشد. کسانیکه فراتر از آن بیاندیشند در نظر ملیگراها "خیالپرداز"
و یا گاهی هم "خائن ملی" پنداشته میشوند. ملیگراها مجبور میشوند برای
تثبیت این امر یک تعریف جعلی از هویت باشندگان جغرافیای ساختگی خود ارایه دهند، هرچند
هویت طبیعی مردمان ساکن در آنجا چیزی فراتر از مرزهای کاذب نشنلستی میباشد.
ملیگراها فکر میکنند
که در نخست باید به مسایل داخلی پرداخته شود، در حالیکه اصلاً نمیتوانند به سطح امت
فکر کنند. چنانچه مفکوره نشنلیزم آنها را اجازه نمیدهد که فراتر از محدودهی این
مفکوره بیاندیشند. مفکوره نشنلیزم تنها محدود و محصور به یک جغرافیای خاص میباشد و
برای یک نشنلیست اصلاً اهمیتی ندارد که خارج از این جغرافیای ترسیم شده توسط استعمارگران
چه اتفاقی قرار است بیافتد.
همچنان ملیگرای
کوتاهفکر گمان میکند که با اندیشیدن به مسایل بزرگ به سطح امت از انرژی و منابع ما
کاسته میشود، در حالیکه هرگاه در مورد وحدت میان مسلمانان صحبت میکنیم، این خود
به معنی توحید منابع طبیعی و انرژی بشری همهی مسلمانان است. یعنی مثلاً اگر وحدت به
میان آید، نفت عربستان به همه امت مسلمه مجانی یا خیلی ارزان توزیع میشود، برق ازبکستان
برای ما هزینهی کمی در بر خواهد داشت، گاز ترکمنستان فقط قیمت انتقالش بالای ما حساب
میشود؛ چون همه چیز از خود ما میباشد. مجبور نخواهیم بود برای پاسپورت و ویزه این
همه پول گزاف و انرژی مصرف کنیم چون مرزها برداشته میشود. ما در مقابل، منافع ناچیزی
همچون محصولات گمرکی، محصول ترانزیت و غیره را از دست میدهیم که در مقابل آنچه بهدست
میآوریم بسیار ناچیز است.
مهمتر از همه اینکه
تجربه نشان داده است که کشورهای کوچک و ضعیف مانند افغانستان استقلالیت مطلق خود را
حفظ نمیتوانند و در راه پیشرفت مملکت مجبور میشوند به یک یا چند قدرت بزرگ تکیه
کنند. همین تکیه کردن است که سرزمینها را در کام وابستگی و استعمار و استثمار غرب
میکشاند که حتماً جنگ و بدبختی در پی دارد. مثال خوب چنین حالتی حکومت سردار داوود
است که شوق بسیار برای آبادی مملکت داشت، اما قدرت، ثروت و استقلالیت لازم برای آن
را نداشت و به دامان آمریکا و روسیه رجوع میکرد و نمیتوانست توازن میان دخالت ایندو
را حفظ کند و جان خود را در این راه از دست داد و مملکتی را به ارث گذاشت که تا امروز
حتی پس از ۴۳ سال
غرق در خونریزی و بدبختی بهسر میبرد. پس امت شوید تا سرزمین تان آباد شود و دشمنانتان
برباد!