الله سبحانه و تعالی در سورۀ آل عمران میفرماید:
(وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى
الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنْكَرِ وَأُوْلَئِكَ
هُمْ الْمُفْلِحُونَ * وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ
بَعْدِ مَا جَاءَهُمْ الْبَيِّنَاتُ وَأُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ).
ترجمه: و باید گروهی از شما مسلمانان، خلق را به
خیر و صلاح دعوت کنند و امر به نیکوکاری و نهی از بدکاری کنند، و اینها (که واسطه هدایت
خلق هستند) رستگار خواهند بود. و [شما ای اهل
ایمان!] مانند کسانی نباشید که پس از آنکه دلایل روشن برای آنان آمد، پراکنده و گروه
گروه شدند و [در دین] اختلاف پیدا کردند، و آنان را عذابی بزرگ است.
الله متعال در این آیت از مسلمانان میخواهد در
میان خود گروهی را تشکیل دهند که کاراش همانا دعوت به خیر باشد و مراد از خیر اسلام
است، چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «الخیر اتباع القرآن و سنتی» ترجمه:.خیر
همانا پیروی از قرآن و سنت من است
در آیت فوق، امر به معروف و نهی از منکر برای تشریح
و توضیح معنای "خیر" آمده، طوری که لفظ خاص (امر به معروف و نهی از منکر)
بالای لفظ عام (خیر) عطف گردیده و هدف از این عطف همانا بیان و توضیح بیشتر میباشد،
زیرا دعوت به اسلام یا درخواست انجام یک عمل است و یا درخواست ترک انجام یک عمل.
درخواست انجام عملی که در آیت فوق آمده عبارت از
درخواست انجام قطعی آن میباشد، یعنی به معنای واجب بودن آن است. قرینهای که قطعی
بودن آن را ثابت میکند در آیات دیگر و احادیثی از رسول الله صلی الله علیه وسلم ذکر
گردیده، به شمول آیتی که بعد از آیت فوق آمده. الله سبحانه و تعالی در سورۀ توبه میفرماید:
(الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ
مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنْ الْمَعْرُوفِ…)
ترجمه: مردان و زنان منافق همانند و مشابه یکدیگرند،
به کار بد فرمان می دهند و از کار نیک باز می دارند.
و بار دیگر در همان سوره میفرماید:
(وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ
أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنكَرِ...)
ترجمه: مردان و زنان با ایمان دوست و ولی یکدیگرند؛
همواره به کارهای نیک و شایسته فرمان می دهند و از کارهای زشت و ناپسند بازمی دارند.
رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز فرمودند:
«والذي نفسي بيده لتأمُرنَّ بالمعروف ولتنْهَونَّ
عن المنكر أو ليوشكنّ الله أن يبعث عليكم عقاباً من عنده ثم لتَدْعُنّه فلا يستجاب
لكم»)ترمذی(
ترجمه: قسم به ذاتی که جان من در دست او است، یا
امر به معروف و نهی از منکر میکنید و یا الله خیلی زود عذابی را از نزد خود بالای
شما میفرستد که پس از آن از او تعالی درخواست کمک میکنید اما آن درخواست شما پذیرفته
نمیشود
و نیز فرمود:
«لتأمرنّ بالمعروف ولتنهونّ عن المنكر ولتأخذنّ
على يدي الظالم ولتأطرنّه على الحق أطراً، ولتقصرنّه على الحق قصراً أو ليضربنّ الله
بقلوب بعضكم على بعض ثم ليلعننّكم كما لعنهم».)ابوداوود-ترمذی(
ترجمه: باید امر به معروف و نهی از منکر کنید و
باید دست ظالم را گرفته مانع ظلماش شوید و او را در مسیر حق قرار دهید و او را وادار
به پذیرفتن حق نمائید، در غیر آن الله قلبهای بعضی از شما را بر بعضی دیگر میزند
و سپس شما را نیز مانند آنان "ظالمان" لعنت خواهد نمود
در آیتی که بعد از آیت مذکور آمده، الله سبحانه
و تعالی مسلمانان را منع نموده که نباید به سان کسانی باشند که بعد از آمدن حق و روشن
شدن آن شروع نمودند به تفرقه و اختلاف، یعنی آنان را از ترک معروف و نیز تقلید از کسانی
که آن را ترک نموده اند منع نموده است، که همانا یهودیان و مسیحیان و نیز هر کسی که
چیز جدیدی بیاورد که در دین الله نباشد و نیز به چیزی فرابخواند که از دین او تعالی
نباشد. الله سبحانه و تعالی در آن آیت کسانی را که از حق دور شده اند و امر به معروف
و نهی از منکر را ترک کرده اند هشدار داده که دچار عذاب بزرگی خواهند گردید.
ایجاد گروه یا کتلهای که دعوت به خیر؛ امر به معروف
و نهی از منکر میکند، فرض کفائی است، چنانچه آیت مسلمانان را خطاب قرار داده و از
آنان میخواهد که "از میان شما"، یعنی برخی از شما، زیرا «من» در «منکم»
به معنای بعضی یا برخی است. خطاب متوجه تمام مسلمانان نیست که فرد فرد باید کتله و
گروه تشکیل دهند، بلکه منظور این است که باید در میان آنان کتله و یا گروهی از خود
شان باید وجود داشته باشد. و اما امر به معروف و نهی از منکر به صورت مطلق، چه به گونۀ
گروهی و کتلهوی باشد و یا بدون آن، بالای هر فرد مسلمان فرض عین میباشد. چنانچه
رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرمایند:
«من رأى منكم منكراً فليغيّره بيده، فإن لم يستطع
فبلسانه، فإن لم يستطع فبقلبه، وذلك أضعف الإيمان»)مسلم(
ترجمه: هرگاه کسی از شما منکری را دید، باید آن
را با دست خود تغییر دهد، اگر نمیتوانست پس با زباناش و اگر نمیتوانست پس با قلباش
و این ضعیفترین ایمان میباشد.
در روایت دیگری فرمود:
«وليس وراء ذلك من الإيمان حبة خردل»)مسلم(
ترجمه: پس از آن به اندازۀ دانۀ خردل هم ایمانی
نخواهد بود.
رسول الله علیه السلام در این حدیث کسی را که توان
تغییر منکر با دست و زباناش را ندارد و در عین حال قلباً از آن بد نمیبرد عاری از ایمان خوانده است.
در حالتی که گروهی وجود دارد که مردم را به خیر
فرا میخواند، امر به معروف و نهی از منکر میکند و عملاً به گونۀ مستقیم مشغول دعوت
میباشد، اما توان برطرف نمودن منکر و برپایی معروف را ندارد، یعنی با وجود فعالیت
این گروه بازهم منکر همچنان برپا بوده و معروف از صحنه به دور باشد، در چنین حالتی
تمام امت گنهکار خواهند بود تا زمانی که منکر کنار زده شود و معروف جای آن را بگیرد،
زیرا گروهی که در آیت به آن اشاره شده عملاً تشکیل گردیده، اما با وجود فعالیت آن،
منکر همچنان پابرجاست و معروف ناپدید میباشد. این گناه از هیچ کسی ساقط نمیشود مگر
کسانی که عملاً درگیر کنار زدن منکر و به صحنه آوردن معروف میباشند. اما در صورتی
که گروه مذکور توانسته باشد منکر را کنار زده و معروف را برپا دارد، مانند این که در
حمل نمودن اسلام کوتاهی را دیده باشد سپس خواهان بر طرف شدن آن کوتاهی و حمل اسلام
شود و این کار عملاً صورت گیرد و یا این که معروف عملاً برپا و منکر عملاً از صحنه
به دور باشد، در چنین صورتی تشکیل گروه فرض کفایی خواهد بود، زیرا فرض با وجود این
گروه اداء شده و به دستور آیت عمل صورت گرفته است.
بنابراین؛ درصورتی که معروف ناپدید و منکر برپا
باشد، تمام افراد امت مکلف اند برای کنار زدن منکر و برپایی معروف دست به کار شوند
و عذر هیچ کسی پذیرفتنی نیست بجز کسانی که عملاً و به گونۀ مستقیم سرگرم امر به معروف
و نهی از منکر میباشد. آنچه در این صورت از تمام افراد امت خواسته شده، همانا کاری
است که منجر به کنار زدن منکری شود که معروف را کنار زده است، بناءً در صورتی که منکر
تنها با درخواست و یا بیان منکر بودن آن بر طرف میگردید، پس واجب همانا درخواست و
بیان آن میباشد و در صورتی که منکر با فعالیتهای فردی، یعنی عملی که در توان افراد
به عنوان افراد میباشد برطرف میگردید، پس واجب همانا عمل فردی میباشد. اما در صورتی
که منکر برطرف نمیگردید مگر با تشکیل گروه، پس تشکیل گروه در این صورت واجب است تا
منکر کنار زده شود و قاعدۀ شرعی میگوید: «هر آنچه یک واجب بدون آن انجام نمیگیرد
خود آن نیز واجب است» و میدانیم که کنار زدن منکر بدون اختلاف واجب است.
امر به معروف و نهی از منکر به معنای هر معروفی
است که باید به آن امر شود و هر منکری که باید از آن بازداشته شود، زیرا امر به معروف
حکم چیزی را میگیرد که بدان امر صورت گرفته، پس اگر چیزی که بدان امر صورت گرفته خود
یک واجب باشد، امر کردن به آن نیز واجب است و اگر آن چیز مستحب باشد، امر کردن به آن
نیز مستحب میباشد، مثلاً امر
کردن به ادای نماز نفل، مستحب است و امر کردن به روزۀ ماه رمضان واجب اما امر کردن
به روزۀ شش روز از ماه شوال مستحب و نیز امر کردن به برپائی حاکمیت الله و تطبیق حدوداش
واجب است و امر کردن به جهاد و انتشار اسلام واجب، اما امر به گذاشتن ریش، خواندن اذکار
صبح و شام، مسواک زدن و وضوء کردن پیش از هر نمازی و امثال آن همه مستحب میباشد. اما
نهی از منکر واجب است، حتی بالای کسی که خودش مرتکب آن منکر شده، زیرا او به دلیل انجام
دادن آن منکر مرتکب یک گناه شده و اگر مانع انجام آن توسط دیگران نشود، به دلیل سکوت
در برار آن مرتکب گناه دیگری شده است.
نوع دیگری از معروف و نیز منکر وجود دارد که الله
سبحانه و تعالی حق امر و نهی آن را تنها به کسی داده که صلاحیت آن را دارد، یعنی حاکم.
او تعالی حق چنین تصرفی را بجز حاکم دیگر به هیچ کس دیگری نداده. از جمله میتوان به
تطبیق حدود، اعلان جهاد، تطبیق نمودن اسلام در روابط، یعنی قانونگذاری و تبنی نمودن
احکام از اسلام و اجرای آن و اجرای حدود بالای مرتکبین آن، مانند کسانی که از پرداختن
زکات سرباز میزنند یا کسانی که از میدان جنگ فرار میکنند یا کسانی که برای دشمن جاسوسی
میکنند، یا سودخواران و سود دهندهگان اشاره نمود. هیچ فرد و هیچ گروهی حق تطبیق چنین
اموری که مستلزم امر به معروف و نهی از منکر میشود را ندارد، زیرا این امور شرعاً
به حاکم گذاشته شده که در چنین حالاتی امر به معروف و نهی از منکر نماید. در صورتی
که فرد صاحب صلاحیت (حاکم) وجود نداشته باشد تا این امور را عملی نماید، امر به معروف
و نهی از منکر در چنین حالتی آن است که صاحب صلاحیت (حاکم) ایجاد و نصب گردد تا خود
مستقیماً در کنار زدن منکری که معروف را کنار زده اقدام نماید. پس این در صورتی است
که صاحب صلاحیت وجود نداشته باشد، اما در صورتی که صاحب صلاحیت موجود باشد، مسؤولیت
این است که وی را وادار نمائیم تا در موارد فوق و امثال آن که مکلفیت دارد اقدام به
امر به معروف و نهی از منکر نماید و پیوسته مراقب وی باشیم که این مسئولیت خویش را
به درستی اداء نماید.
یکی از مستلزمات امر به معروف و نهی از منکر این
است که فرد خود در مورد آن آگاهی داشته باشد در غیر آن ممکن است به دلیل نادانی، امر
به منکر نماید، مثلاً ممکن است کسی را که با اجتهاد یا تقلید از او مخالفت نموده فاسق
شمارد و چیزی که از آن نهی نموده در اجتهاد مجتهد دیگری صحیح باشد. در چنین حالتی او
از چیزی نهی نموده و مشغول آن شده که منکر نیست و منکر را فراموش نموده، زیرا منکر
چیزی است که حرام است و حرام چیزی است در متن کتاب یا سنت تحریم شده باشد و یا دلیل
حرام بودن آن با اجتهاد صحیح بر اساس راهنمایی کتاب و سنت استنباط گردیده باشد.
چنانکه قبلاً اشاره شد؛ تمام مسلمانان موظف به
امر به معروف و نهی از منکر میباشند، اعم از خاص و عام مسلمانان. هیچ دلیل وجود ندارد
که خلاف این امر را ثابت نماید. کتلۀ اصحاب رضی الله عنهم اجمعین شامل تمام کسانی میشد
که ایمان آورده و با رسول الله صلی الله علیه وسلم همصحبت شدند، به شمول کسانی که
ویژهگی خاصی داشتند مانند شاعران و ادیبان و یا کسانی که سهمی از علم، جایگاه و بزرگی
را دارا بودند و یا هم از جملۀ عام مردم، بازاریان و خدمه، همه و همه از جملۀ اصحاب
رسول الله صلی الله علیه وسلم بودند که گرد او و رسالتاش جمع شده بودند و تنها همین
جمع شدن بود که آنان را خاص نموده بود و آن جایگاه بلند را به دست آورده بودند. به
همین ترتیب دعوت به خیر نیز، دعوت تمام مردم شمرده میشود و هیچ اختصاصی در آن وجود
ندارد تا گروه یا جمعی بتواند بدون در نظر داشت دیگران ادعا نماید که این خیر مخصوص
آنان میباشد. لازم به ذکر است که مهمترین کسی که در قدم نخست باید امر به معروف و
نهی از منکر شود، همانا کسی است که امور مردم را در دست دارد، کسی که با اصلاح شدن
او پیروان او نیز اصلاح شده و با فاسد شدن اش، پیروان وی نیز فاسد میشوند. نکتۀ دیگر
این که بزرگترین امر به معروف و نهی از منکر آن است که مسؤولین امور مردم را مخاطب
قرار دهد، رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرمایند:
«سيد الشهداء حمزة ورجل قام إلى إمام جائر فأمره
ونهاه فقتله»)الحاکم(
ترجمه: سردار شهیدان حمزه و مردی است که در برابر
امام ظالمی به ایستد و او را امر "به معروف" و نهی "از منکر" نماید
و آن امام ظالم او را به قتل رساند.
پس چنین مردی دارای بلندترین جایگاه و مرتبه میباشد.
همچنین فقهاء، خلافت یعنی دولت اسلام را جمعکنندۀ
احکام شریعت خوانده اند، به این معنا که در صورت وجود دولت، احکام نیز جمع بوده و با
نبود آن احکام نیز از کار میافتد. پس دعوت و کار و پیکار برای ایجاد دولت اسلامی در
حقیقت دعوت برای ایجاد هر معروفی بوده و سکوت در برابر فروپاشی و نابودی آن همانا سکوت
در برابر هرگونه منکری است و به این ترتیب؛ کار برای دولت اسلامی بزرگترین امر به
معروف و نهی از منکر میباشد. بدون شک این دید کاملاً سطحی و کاستن از شأن و شوکت اسلام
خواهد بود که امر به معروف و نهی از منکر به احکام فرعی خلاصه شود و تمام سعی و تلاش
حاملین دعوت بالای اختلافات فقهی میان علماء متمرکز گردد.
از آنجایی که اسلام در حال حاضر تطبیق نمیگردد،
بلکه حتی بسیاری از مسلمانان تصور میکنند که اسلام توان حل مشکلات زندگی امروز را
ندارد، باید گفت که اگر اسلام در حال حاضر مرجع حل و فصل مشکلات ما نیست و اگر میخواهیم
آن را به صحنۀ زندگی بر گردانیم و احکام آن را بالای خود و جامعۀ خویش تطبیق نمائیم
و آن را در اعمال، منافع و روابط میان خود و سایر امتها داور قرار دهیم، چنانکه الله
سبحانه و تعالی ما را بدان موظف نموده، پس اگر این را تکلیف خود میدانیم، یعنی دنبال
برپایی معروف و کنار زدن منکر و دعوت به جانب خیر هستیم، باید بدانیم که هیچ راهی وجود
ندارد مگر حمل عقیدتی اسلام، طوری که اسلام عملاً معیار تمام اعمال مان قرار گیرد و
در حل و فصل مشکلات زندگی خویش بجز اسلام دیگر به هیچ مرجع دیگری مراجعه ننمائیم. پس
باید توانایی اسلام در تنظیم روابط میان مردم و معالجۀ مشکلات آنان را هویدا و برجسته
نماییم و نیز چگونگی تنظیم این روابط و معالجۀ مشکلات توسط اسلام را باید برای مردم
بیان نماییم. هرگاه اسلام را این گونه حمل نمودیم، آنگاه میتوان ادعا نمود که هم
از نظر عقیده و هم از نظر نظام به اسلام عمل نموده ایم. اسلام باید این گونه توسط مسلمانان
و برای مسلمانان اعم از حکام و عام مردم حمل شود و سپس به جانب سایر مردم جهان حمل
گردد. بنابر این اسلام باید طوری حمل گردد که عقیده، یعنی دیدگاه آن در مورد زندگی
و نیز راه حلهای آن برای حوادث و روابط، یعنی نظام آن به صورت واضح و روشن برجسته
و بیان گردد، طوری که هیچ گونه غباری در آن وجود نداشته باشد تا مبادا با غیر اسلام
خلط گردد و همین حمل عقیدتی اسلام است که رفتار افراد و جوامع را تغییر میدهد، زیرا
هرگاه یک عقیده و باور دارای راهکار عملی باشد، انسانهایی که به آن قناعت نموده اند،
طوری که عقلشان را قناعت داده و قلبشان را مطمئن نموده باشد هرگز بر مبنای عقیده
و بار دیگری عمل نخواهند نمود، در غیر آن زندگی شان مملو از نگرانی و سردرگمی خواهد
بود.
باید گفت که اسلام یک مفکورۀ خیالی و یا فرضیههای
فلسفی نیست، بلکه مفکورهای است که واقعیت محسوس و منهج واضح و روشن دارد، اما به دلیل
بخت بد بشریت امروز، در حال حاضر در صحنۀ زندگی بشر تطبیق نمیگردد. پس چگونه میتوان
پذیرفت و یا باور نمود که میتوان
این مفکورۀ عملی را از نظم آن جدا نمود؟ و چگونه میتوان تصور نمود که میتوانیم امور
زندگی خویش را بر اساس چیزی جهت دهیم که نظام آن را نمیدانیم و یا اصلاً باور نداریم
که نظامی داشته باشد؟ و چگونه ممکن است افراد و امتها علاقمند تطبیق راهحلهایی بالای
مشکلات خویش شوند که از وجود این راهحلها بی خبر بوده و آن را حس نمیکنند؟ میدانیم
که یک بیمار هرگز به یک طبیب مراجعه نمیکند مگر این که مطمئن شود که آن طبیب دوای
لازم را در اختیار داشته و در مورد آن آگاهی دارد. دعوت به خیر باید خیر را ظاهر نموده
و آن را توضیح دهد تا مردم بدانند آنچه را که به آن امر میکنید یک معروف است و نیز
باید منکر را بیان نموده و بدی آن را ظاهر نمود تا مردم بدانند آنچه از آن نهی میکنید
یک منکر است و همچنین راهحلهای لازم را باید برجسته نمود تا صلاح معروف و فساد منکر
برای مردم واضح و روشن گردد و به این ترتیب آگاهانه و با علاقمندی و احسان از معروف
پیروی نموده و از منکر فاصله بگیرند.
اگر به تاریخ اسلام مراجعه نمائیم درک خواهیم کرد
که دعوت رسول الله صلی الله علیه وسلم زمانی با بیشترین و قویترین استقبال مواجه
گردید که زیبائیهای نظام آن برای مردم روشن شد و مردم راهحلهای آن را برای امور
زندگی خویش عملاً احساس نمودند و در نتیجه گروه گروه به آن پیوستند و بسیاری از امتها
به مجرد این که به عدالت و نظم زیبای اسلام پی بردند، وارد آن شدند. رسول الله صلی
الله علیه وسلم زمانی که به جانب خیر فرا میخواند و امر به معروف و نهی از منکر مینمود،
معروف را روشن نموده و خوبیهای آن را بیان مینمود و منکر را رد نموده و فساد آن را
هویدا میکرد، چنانچه آنان را تنها به ترک عبادت بتها فرا نخواند، بلکه از آنان خواست
به جای آن به عبادت الله واحد روی آورند، از مراجعه به طاغوت آنان را باز داشت و برای
شان توضیح داد که هیچ حاکمیتی بجز حاکمیت الله وجود ندارد. مردم را از منکر باز میداشت
و آنان را امر مینمود تا به جای آن به معروف چنگ زنند، چگونگی خرید و فروش را برای
مردم بیان نمود، به نقل از پروردگارش گفت:
(ویل للمطففین). به نهی از عبادت بتها اکتفاء نکرد و نیز به این اکتفاء ننمود که آنان
را به عبادت الله تنها در نماز فرا خواند و یا تنها در روزه، بلکه به آنان امر نمود
تا در نماز، روزه، زکات، جهاد، خرید و فروش، تطبیق حدود، توزیع اموال، رشد دادن اموال
و چگونگی به دست آوردن آن باید مطابق اسلام عمل نمایند. عبادت الله متعال را به تمام
امور زندگی ربط داد، نه این که بخشی از امور را ارتباط دهد و بخش دیگر را به حال خودش
واگذارد. او صلی الله علیه وسلم برای هر چیزی حقاش را داد، بدون این که از کدام قدرت
و حاکمیتی هراس داشته باشد و بدون این که با کسی مجامله و سازش نماید. رسول الله علیه
السلام هرگز دنبال توجه و رضایت مردم نبود و سعی نکرد تأیید آنان را به دست آورد، بلکه
میکوشید مأموریت خویش را در خصوص اظهار حق و نقض باطل به درستی اداء نماید، برابر
بود که مردم به آن تمایل داشته باشند و یا آن را رد نمایند، زیرا هدف او علیه السلام
تنها این نبود که مردم را به اطراف خود جمع نماید، بلکه هدف اش این بود که مردم به
اطراف او و منهجی که آورده بود جمع شوند که متشکل بود از ساختار و طریقۀ مشخص و معین.
بنابر این، امر به معروف و نهی از منکر باید طوری
باشد که رسول الله صلی الله علیه وسلم انجام داده است و اگر به هر نحو دیگری امر به
معروف و نهی از منکر صورت گیرد در حقیقت به معنای تأیید منکر و ترک معروف خواهد بود،
برابر است که این امر و نهی هرگونه مظهری داشته باشد، زیرا معروف همانا پیروی از اسلام
در تمام احکام آن میباشد و نه عمل کردن به برخی و ترک برخی دیگر و نه هم در اجتهاد
در مواردی که در آن نصی وجود دارد وباید دانست که طریقۀ رسول الله صلی الله علیه وسلم
یک حکم شرعی بوده که عمل به آن واجب میباشد.
حمل دعوت به این کیفیت است که حمل سیاسی نامیده
میشود، زیرا سیاست هر تعریفی که داشته باشد بازهم شامل تنظیم روابط میگردد؛ چه رعایت
امور تعریف شود و چه فن حکومتداری در هر صورت پیشبرد منافع و تنظیم روابط را شامل
میشود. سیاست صفتی برای ماهیت عمل میباشد، پس اگر یک عمل مربوط به تنظیم امور و رعایت
آن شود، آن عمل سیاسی است، یعنی عملی است که هدف از آن سیاست مردم و تنظیم روابط میان
آنان میباشد و رعایت منافع مردم خود یک عمل سیاسی است، یعنی عملی است که مربوط به
منافع مردم و تنظیم امورشان میشود؛ مثلاً محاسبه نمودن حاکم یک عمل سیاسی است، حاکمیت
کردن عمل سیاسی است و نمایندگی کردن از مردم در مجلس امت یک عمل سیاسی میباشد. هویت
و واقعیت یک عمل سیاسی از مرجعی که چگونگی تنظیماش از آن سرچشمه گرفته مشخص میگردد،
یعنی از قاعده و قانونی که اسالیب و نظم این تنظیم برگرفته شده؛ به گونل مثال سیاست
تعلیمی آن است که هدف از آن تنظیم امور اکادمیکی باشد و سیاست اقتصادی سیاستی است که
هدف از آن تنظیم امور اقتصادی، یعنی تنظیم امور مربوط به اموال، معاملات و ملکیتها
باشد، فرق نمی کند این تنظیم به هر کیفیتی و هر اساسی که باشد، اما اگر این تنظیم امور
اکادمیک طوری باشد که بر اساس تنها اموری تدریس شود که مورد تأیید اسلام قرار میگیرد،
در این صورت این یک سیاست تعلیمی اسلامی است و همچنین سیاست اقتصادی اگر به تنظیم
آن بر مبنای احکام اسلام خلاصه گردد، به شمول چگونگی تملک اموال، چگونگی رشد دادن آن
و معاملاتی را که اسلام میپذیرد، در این صورت این یک سیاست اقتصادی اسلامی خواهد بود.
همچنین سیاست عام نیز زمانی اسلامی خواهد بود که تمام امور زندگی بر مبنای اسلام به
پیش برد، چه این امور مربوط به افراد باشد و یا غیر افراد. به این ترتیب است که اسلام
را به گونۀ سیاسی حمل خواهیم نمود، یعنی اسلام را به این هدف حمل نمائیم که امور زندگی
ما را بر اساس نظم خویش به پیش برود. لازمۀ این کار آن است که راهحلهای اسلام و فساد
غیر اسلام را برجسته نمائیم و نیز طریقهای که راهحلهای اسلام بر اساس آن صورت میگیرد
و بر مبنای آن رعایت منافع و امور جهت میگیرد. اگر دعوت به گونهای غیر از آنچه گفته
شد صورت گیرد، قطعاً ناقص بوده و هرگز به هدفی که ادعا میشود نخواهد رسید.
حمل اسلام به این طریقه است که باعث خواهد شد زمانی
که امور واضح شود، مردم با علاقمندی تمام خواستار تطبیق احکام اسلام بالای خود میشوند،
زیرا این طریقه تمام راهحلهای اسلام را در بر میگیرد و تعبد شامل تمام اعمال فرد
میشود نه تنها عبادات؛ طوری که افراد همانطور که نماز و روزه شان را برای الله سبحانه
و تعالی انجام میدهند، دست به معاملات سودی و حرام نمیزنند، در برابر از دست رفتن
سرزمینهای مسلمانان ساکت نمی نشینند، در حمل دعوت اسلام تعلل و سهلانگاری نمیکنند
و همواره با تمام وجود مشتاق به قدرت رسیدن اسلام میباشند تا زمینۀ تنظیم روابط شان
بر اساس اسلام فراهم گردیده و حقوق شان حفظ و حدود الله متعال جاری گردد.
باید در نظر داشت که سیاست صفت عمل است و نه مفکورۀ
آن، زیرا سیاست یک عقیده نیست، بلکه صفتی برای اسالیب به شمار میرود. پس سیاست روح
عمل نیست و جایز نیست که سیاست را روح عمل برشماریم، بلکه روح عمل همانا اسلام بوده
و درست نیست هیچ چیز دیگری غیر از اسلام را روح عمل دانسته شود. در غیر این صورت سیاست،
سیاست کفری خواهد بود، زیرا یک عمل چه هدف از آن رعایت امور باشد و چه نباشد، باید
همواره با روح خود مرتبط باشد، یعنی اسلام. وقتی ما از نظام سرمایهداری انتقاد میکنیم
از این جهت انتقاد میکنیم که نظام کفر است و نه از جهت فساد یا صلاح آن، طوری که اگر
یک مشکل را به گونۀ درست معالجه نماید و یا در یک مسأله با مسائل اسلام همنوا و همخوان
گردد باز هم از نظر ما نظام کفری تلقی میگردد. به طور مثال وقتی شرکتهای سهامی را
شرکتهای سرمایهداری میخوانیم و عمل به آن را جایز نمیشماریم تنها به این دلیل است
که شرکتهای سرمایهداری شرعاً باطل بوده و بخشی از نظام کفر میباشد و برای ما جایز
نیست به آن عمل نماییم زیرا این کار به معنای داور قرار دادن نظامی غیر از نظام الله
متعال میباشد، زیرا مشارکت در معاملات در اسلام پنجنوع میباشد و نه بیشتر و شرکتهای
سهامی خلاف این انواع پنجگانه است، طوری که معامله در اسلام ایجاب و قبول میان دو
تن و یا بیشتر از دوتنی است که اهلیت تصرف را دارا باشند، اما شرکتسهامی میان مال
و انسان است و از آنجایی که مال اهلیت تصرف را ندارد، پس این یک معامله میان دو یا
بیشتر از دو تن نیست، بلکه این چنان که ادعا میکنند این شرکت خود دارای اراده مستقل
میباشد و بنابر این ایجاب و قبولی در آن صورت نمیگیرد بلکه تنها قبول است و بس. بناءً
شرکتهای سهامی در قدم نخست و اساساً از جهت مخالف بودن آن با اسلام بررسی میگردد
سپس فساد، مشکلات و سؤاستفادههایی که در آن صورت میگیرد توضیح داده میشود، مانند
این که این نوع شرکتها باعث میشود اموال و داراییها تنها درخدمت سرمایهگذاران قرار
گیرد و این که این نظم بخشی از فرهنگ استعمارگران و نظامهای آنان میباشد و این که
چه فساد آن امروز ظاهر گردد و چه فردا، در هر صورت فاسد است زیرا توسط انسانها وضع
گردیده است. با درک و عمل به این امور است که به گونۀ عملی و سیاسی به اسلام عمل صورت
گرفته و ارتباط آن با روح اسلام حفظ میگردد که همانا ارتباط آن با خالق جهان میباشد.
چگونه میتوان ادعا نمود که ما اسلام را حمل مینمائیم
و آن را در سیاست امور خویش مسلط قرار میدهیم بدون این که آن را به گونۀ سیاسی حمل
نمائیم؟ و چگونه میخواهیم اسلام امور زندگی ما را معالجه نماید بدون این که بخواهیم
راهحلهای روشن و بی شائبۀ اسلام را با حفظ پیوند آن با اساس اسلام برجسته نمائیم؟
پس باید اسلام را بدون هیچگونه ابهام و پوشیدهگی و به گونۀ واضح و روشن فهم و درک
نمائیم سپس آن را برای امت پیشکش نمائیم تا به صورت واضح و روشن با آن آشنا شوند و
در مسیر درست حرکت نمایند. اگر اسلام به این صورت برای امت ارائه نگردد، بلکه به صورت
ناقص ارائه شده و تنها جوانب احساساتی اسلام طرح و ارائه گردد، در این صورت تحرک امت
به جانب اسلام و فعالیت آن نیز تنها ناشی از احساسات و واکنش عاطفی خواهد بود که منجر
به روی آوردن به غیر اسلام و یا خلط آن با غیر اسلام خواهد گردید و به این ترتیب، کفر
در لباس اسلام به خورد امت داده خواهد شد، درست همان گونه که دولت اسلامی در زمان عثمانیها
در قرن نوزده آنچه را که احکام مدنی نامیده میشد برگرفتند و نیز همانگونه که مسلمانان
امروز بر اساس معاملات شرکتهای سهامی، بیمه و سودی عمل مینمایند که همه معاملاتی
برخاسته از نظامهای کفری میباشد و هیچ ربطی به اسلام ندارد هرچند لباس اسلامی به
آن پوشانیده میشود. به این ترتیب ما یک فساد را جایگزین فساد دیگری نموده ایم و یک
کفر را با کفر دیگری تعویض کرده ایم، هرچند ممکن است میزان این خلط متفاوت باشد.
در اخیر میخواهم بگویم که یکی از بدترین انواع
فساد این است که در زندگی جمعی به غیر اسلام مراجعه شود، زیرا پیامد چنین فسادی جمعی
خواهد بود. درست است که اسلام فساد فردی را منع نموده و با آن میجنگد، اما فساد جمعی
پیامدهای بس سنگینتر دارد و در مسیر برچیدن بساط فساد، قطعاً باید بالای فساد جمعی
توجه و تمرکز خاص صورت گیرد، زیرا این فساد جمعی است که امتها را نابود کرده و شأن
و شوکت آنها را فرو میپاشد. فرد فاسد در جامعۀ اصلاح شده ذوب خواهد شد و نمیتواند
سربلند نموده و تأثیرگذار باشد و وادار خواهد شد فساد خویش را مخفی نگهدارد، و چه بسا
که از افراد فاسدی که تحت تأثیر صلاح جامعه قرار گرفته اصلاح میشوند و برعکس آن نیز
در جوامع فاسدی که افراد صالح در آن به سر میبرند صدق میکند، زیرا فساد جامعه قطعاً
دست بالا را دارد هرچند سعی کند خود را از آن دور نگهدارد.
نویسنده: محمد خالد
مترجم: عبدالله دانشجو
منبع: شماره 13 مجله الوعی
شوال 1408هـ.ق
جون 1988م