تام برگیس، در کتاب ماشین غارت، روایت خود را
از دل واقعیت تلخ افریقا آغاز میکند: سرزمینهایی غرق در طلا، نفت و الماس، اما
مردم آن فقیر، بیمار و بدون آینده. برگیس از دید یک خبرنگار مالی نشان میدهد که
چگونه شرکتهای چندملیتی، مافیای داخلی و دولتهای غربی با یکدیگر شبکهای از غارت
بنا کردهاند که در آن، منابع طبیعی خام استخراج میشود، پول آن به حساب حلقات خاص
میرود، و مردمی که معادن ملکیت آنهاست، تنها گرد و خاک و فقر را نصیب میبرند.
اما پشت این داستان، حقیقتی عمیق نهفته است: فروش خام منابع، نهتنها مانع توسعه،
بلکه دشمنِ صنعتیشدن است.
هنگامیکه یک جامعه منابع خام خود را مستقیماً
و در بدل کاغذ میفروشد، آنچه میفروشد تنها مادهی معدنی نیست، بلکه فرصت توسعه
صنعتی، کار، تکنالوژی، استقلال و اعداد را نیز واگذار میکند. با این کار، زیرساخت
لازم برای تولید داخلی شکل نمیگیرد، نیروی کار به مهارتهای صنعتی دست نمییابد،
و جامعه به حاشیه زنجیرهی جهانی ارزش رانده میشود. دولتها نیز به جای سرمایهگذاری
در صنعت و نوآوری، با تکیه بر دالرهای حاصل از فروش منابع، ساختارهای رانتی (Rentier Structure)، فساد و اتکای سیاسی به دولتهای استعماری
و صنعتی را تقویت میکنند.
در چنین ساختاری، صنعتیشدن نهتنها اتفاق نمیافتد،
بلکه عمداً عقب زده میشود. قدرتهای استعماری و محارب تمایل ندارند سرزمینی را که
منبع ارزان مواد خام است، به رقیب صنعتی بدل کند. همینجاست که سیاست، اقتصاد و قدرت
به هم میپیوندند: صنعت، پایهی استقلال سیاسی و ابزار قدرت در نظام جهانی است. امروز
بدون آن، نه تصمیم مستقل ممکن است و نه رسالت امت برای اظهار دین.
اسلام، که هدف نهایی آن حاکمیت جهانی است، نمیتواند
بر اقتصادی وابسته و مصرفگرا بنا شود. فروش منابع به معنی فروش رسالت امت است؛
چون از یک طرف این معادن باعث چاق شدن دولتهای محارب میشود و از طرف دیگر رهبری بشر
به اساس اسلام نیازمند صنایع نظامی و فنی است؛ اموری که تنها با یک زیرساخت صنعتی
مستقل ممکناند. صنعتی شدن واجب است چون جزء اعداد است، بناً دولتی که برای رسالت
جهانی امت، خلافت واحد، جهاد ارتشها و بر افروختن پرچم اسلام در جهان اقدام میکند،
چارهای ندارد جز آنکه صنعت را قلب تپنده اقتصاد و سیاست خود سازد. بدون آن، منابع
تنها ابزار نفریناند، نه نجات.