هم سال انقلابم و درست همزمان با انقلاب
کمونیستی علیه حاکمیت داوودخان، در ولایت بدخشان در خانواداهٔ متدینی بدنیا آمدهام
و از آوان کودکی با مفاهیم؛ دین، نماز، راستگویی و ترجیح آخرت نسبت به دنیا رشد
یافتم. پدرم مرد متدینی بود که بسیار نماز می خواند و تلاوت می کرد و ما را نیز به
دین داری تشویق می نمود، از جانب دیگر از وطن، افغانستان و گذشته های به اصطلاح
پرافتخارش قصه ها می گفت. اینکه افغانستان ما شرکت های چنین وچنان داشت، اعلیحضرت
ظاهر شاه چنین شخصی بود و داوود خان چنین سیاستی داشت و پاکستان از ما می ترسید
و...
به مکتب
رفتم و دوره ی مکتب را نیز با حال واوضاع متفاوتی سپری کردم. چنانچه دوره ی
ابتدائیه را تحت زعامت حکومت کمونیستی و بقیه ی مکتب را بعد از پیروزی انقلاب
اسلامی، زیر حاکمیت دولت مجاهدین به اتمام رسانیدم. بعد از فراغت از مکتب، تحول
دیگری آمد و طالبان و امارت اسلامی را شاهد بودم. داخل و خارج کشور دنبال درس
وتحصیل می گشتم و سرانجام با تحول دیگر که هجوم امریکا، سقوط طالبان و رویکار
آمدن دولت جدید بود به پوهنتون یا دانشگاه کابل راه یافتم. درین حال از یکطرف خوش
بودم که زمینه ی تحصیل برایم مساعد شد و وعده های بازسازی سرزمین ویرانم را از
هرطرف می شنیدم. اما ازجانب دیگر سوالاتی ذهنم را مصروف خود می کرد و خاطرم را می آزرد.
اینکه؛ امریکا اینجا چه می کند؟ و حضوراین دشمن اسلام ومسلمین چه پیامدهایی خواهد
داشت؟! آیا آنها درخاک ما باقی خواهند ماند؟ آیا نمی شود بدون حضور امریکا، زندگی
بهتری داشته باشیم؟! پاسخ موجهی نمی یافتم، اما خود را چنین قناعت می دادم:
«ازین که افغانستان کشور محاط به خشکه است و نسبت ظرفیت های پائین خود، دولت
قدرتمندی داشته نمی تواند، کشورهای همسایه هم دست درازی می کنند، پس ناگزیریم یک
ارتباط دوستانه با امریکا داشته باشیم.» دوباره از خود می پرسیدم: پس مسلمانی مان چطور
خواهد شد؟ بخود می گفتم؛ البته راه حل این باشد که هم مسلمان باشیم و هم یک
رابطه ی دوستانه با امریکا داشته باشیم تا ما را کمک کند! تناقضی که پیوسته آزارم
می داد.
از گذشته ی مسلمانان و از تاریخ اسلام هم تصویر
واضحی نداشتم، فکر می کردم حکومت داری برمبنای
اسلام؛ تنها در زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم و خلفای راشدین بوده وبس، و
از دوره های اموی، عباسی و عثمانی ها به
عنوان خلافت و زعامت عامه ی مسلمانان چیزی نمی دانستم. چون در مکتب در مضمون
تاریخ، از آن دوره ها برایمان دید منفی، و برعکس از کسانی که در مقابل خلافت قدعلم
کرده و شورش را ایجاد کرده بودند تصویر افتخار آفرین ارایه می شد.
حس کنجکاوی و تشنه گی برای دریافت راه حل، مرا
وامیداشت تا ببینم که جریانهای اسلامی چه برنامه ای دارند. ازین رو به مجالس
جماعت تبلیغ می رفتم، در حلقات جمعیت اصلاح اشتراک میکردم و هر حلقه و نشستی که از
آدرس اسلام ومسلمانی برگزار می شد، درآن اشتراک می کردم. هرکدام خوبی هایی داشتند
ولی فکر میکردم هنوز چیزی کمبود است وباید پیدایش کنم. درین میان بود که توسط یک
دوست نزدیکم خبر شدم که شخصی در همان نزدیکی های پوهنتون درس هفته واری را از آدرس یک جریان سیاسی
اسلامی آغاز کرده است و بحث هایش از آنچه تا حال شنیدهایم، خیلی متفاوت است.
برای دیدار این شخص و شنیدن بحث هایش خیلی
علاقمند شدم و از رفیقم تقاضا کردم که مرا با او معرفی کند تا با دوست دیگرم از درسهایش مستفید شوم. سرانجام پس از یکی دو هفته انتظار زمینهی
ملاقات میسر شد و دو شخص نا آشنا یکجا با آن دوستم آمدند و از برنامهها و خصوصیات
دعوتشان پرسیدیم. از خلافت یاد آوری کردند، امت اسلامی می گفتند، جامعه، تغییر و
حرفهایی ازین قبیل...گفتند: ما شما را بدون آگاهی به حزب خود جذب نمی کنیم. ما
برنامه ی تدریسی وثقافت معین داریم، باید اولاَ شما از افکار ما آگاه شوید، در
صورتیکه قناعت کردید و افکار ما را پذیرفتید می توانید وارد حزب شوید.
البته این در حالی بود که هم قطاران مان هراز
گاهی به این حزب و آن حزب می رفتند و روزی با گرفتن کارت یک حزب، عضو آن می شدند و
روز دیگر عضو حزب دیگر. معیار هم استفاده جویی و بدست آوردن برخی فرصتها بود. درین
حال و احوال، نشستن با این برادران دعوتگر و آگاه، نقطه ی عطف در زنده گی ام بود و
مرا تحول بخشید. مغلق ترین سوالاتم بطور قناعت بخشی حل شد و احساس آزادی کردم. چون
وقتی که از امت اسلامی و گذشته ی پرافتخار مسلمانان یاد کردند، خصوصاَ هنگامیکه از
بطلان مرزها گفتند، پرو بالم باز شد و پرنده ی فکرم بسان فطرت آزادش توانست از قفس
مرزهای ملی به بیرون پرواز کند. حالا دانستم که مسلمانان در تمام جهان یک پیکر اند
و ما تنها نیستیم و وطن ومرز و ملت و ازین
قبیل گپ ها همه تحمیلی اند و زادهی استعمار.
ازین زمان بود که دانستم در اصل ما امتیم و با
مسلمانان سرزمین های دیگر پیکر واحد. وقتی که درسها ادامه یافت و سوالاتم پاسخ
داده می شد، و حینی که خلافت را منحیث نظام سیاسی اسلام تشریح کردند، با
ابوبکرصدیق و عمر فاروق و سایر اصحاب پیامبر اسلام رضی الله عنهم رابطه ی نزدیکی
را حس کردم. دیگر دین اسلام و فرمودههای قرآن و زنده گی پیامبر صلی الله علیه
وسلم برایم معــــــــلومات غیر عملی نبودند. فهمیدم که دین مبین اسلام یک دین واقعی وعملی
است. تا آن زمان، آیات واحادیث را از دید عمل نمیخواندم. قرآن را برای ختم کردن
میخواندم و احادیث را همچون سخنان پند آمیز بزرگان که صرف جنبه ی اخلاقی داشتند.
هرچه تمدن و تعالی بود از آن غیر مسلمانان می دانستم
و فکر میکردم مسلمانان در هیچ جای دنیا و در تاریخ گذشته ی خود نظم ومدیریت
نداشته اند. فکر میکردم هربرنامه ی منظمی که دیده میشود باید از جانب کفار برنامه
ریزی شده باشد. ولی با افکار این حزب در یافتم این تنها اسلام است که برای مشکلات
بشر راه حل داشته و مسلمانان میتوانند دوباره زعامت را بدست گیرند و بشر را از
منجلاب بدبختیهای موجود رهایی بخشند. بهترین نوع حکومت، موفق ترین مدیریت و مبتکر
ترین ظرفیت ها را اسلام و مسلمانان داشته اند.
با این افکار، دیگر تعصب قومی، سمتی ومذهبی
ندارم و هر مسلمان را برادر خود میدانم. در مورد کفار، حرص بر هدایت شان دارم نه
بر کشتن شان. با این افکار، جهان را طور
دیگری می بینم و در مورد حوادث و اینکه چه چیزی را اولویت دهم و زاویه ی دیدم در
مورد مشکلات و مصایب چه باشد، دیدگاه روشنی پیدا کردم و در یافتم که تغییر اوضاع
حاکم همهاش بردوش من نیست، بلکه اینجا جماعه ی بزرگی است که در چوکات این تشکیل
هدف مند با من همدست اند وسایر جریان ها و ظرفیت های موجود در میان امت اسلامی نقش
خود را دارند و بالاتر از همه، ذات خالق ومدبری که ما را هست کرده است مراقب
مخلوقات خود است و نصرت ویاری از جانب اوست. با این دید خیلی از تشویشهای روانی
ام حل گشت و راستای کاری خود ومکلفیت ام
را شناختم و علاوه از آن روز تا روز از فضای جمعی کتله ای که در آن قرار دارم مفاهیم
ارزشمند اسلامی را می شنوم ومستفید می شوم.
این دعوت از آغاز تربیتاش، روحیه ی صداقت،
همدردی و تواضع را در فرد پرورش می دهد و در فضای جمعی وعملی نیز آنرا تقویت
می بخشد.خلاصه این که با یکجا شدن با این جریان، خود را شناختم، خدا شناسیام
بهبود یافت و در رابطه به جامعه دید روشن و واضح پیدا کردم. معنای واضحی از
زنده گی دریافتم و روان آخرت پیدا کردم، طوری که در هر کارم حساب وکتاب ومیزان را
که پیش رو داریم در نظر دارم. الله سبحانه وتعالی این حزب مؤثر و این جریان امید
بخش را موفق سازد و راه امت اسلامی را از انحطاط وذلت بسوی نهضت و عزت بگشاید.
آمین