روزگاری بود که
هواپیماهای B-52 امریکا بیرقیب
بر فراز آسمان جهان غرش میکردند. پرسش اساسی این است که آیا دوران سلطهی
بلامنازع این ابرقدرت به پایان رسیده است؟ پاسخ این پرسش کمی پیچیده است، ولی شرح
آن هر قدر که پیچیده باشد، پاسخ آن ساده است: آری! امریکا دیگر سردار جهان نیست،
بلکه به تدریج به سوی افول و حتی فروپاشی در حرکت است.
به دنبال این
افول، احتمال فروپاشی ممکن است عواملی بیرونی، درونی یا ترکیبی از هر دو داشته
باشد؛ اما عوامل درونی همچون پوسیدگی فکری و ارزشی، برجستهتر به نظر میرسد.
هرچند، عوامل بیرونی نیز غیرقابل چشمپوشی هستند. دلایل افول هژمونی امریکا را میتوان
در حوزههای اقتصادی، سیاسی، نظامی، اجتماعی-فرهنگی و تکنولوژیکی بررسی کرد.
همچنین، عوامل داخلی و خارجی نیز در این میان نقش دارند.
دلایل افول
هژمونی امریکا را میتوان در چند حوزه بررسی کرد: اقتصادی، سیاسی، نظامی،
اجتماعی-فرهنگی و تکنولوژیکی؛ همچنین عوامل داخلی و خارجی نیز در این میان نقشآفرین
هستند. از مهمترین عوامل میتوان به ظهور بازیگران جهانی جدید نظیر چین، روسیه، کوریای
شمالی، اتحادیه اروپا و نیز قدرتیابی جنبشهای سیاسی و نظامی امت اسلامی اشاره
کرد که در مناطق مختلف جهان، از جمله جنوب شرق آسیا، آسیای مرکزی (اوروآسیا)،
خاورمیانه و حتی اروپا، قدرت بلامنازع امریکا را به چالش کشیدهاند.
در بسیاری از
این مناطق، دیگر سیاستهای امریکا و نفوذ آن جایگاه گذشته را ندارد و حرفشنوی از
این کشور کاهش یافته است. ارزشهای امریکایی نظیر لیبرالیسم و دموکراسی، که زمانی
از جذابیت بالایی برخوردار بودند، اکنون در بسیاری از مناطق جهان از جمله آسیای
مرکزی و جنوب آسیا، دیگر جایگاه خود را از دست دادهاند. از لحاظ نظامی نیز، شکست
سنگین امریکا در افغانستان نمونه بارزی از این افول است، بهطوری که بساط ارتش امریکا
از این منطقه برچیده شده است.
از جمله دلایل
اقتصادی، میتوان به بدهی ۳۳ تریلیون دالری امریکا و ظهور قدرتهای اقتصادی جدید
نظیر چین و اتحادیه اروپا اشاره کرد که فشار بزرگی بر اقتصاد این کشور وارد کردهاند.
تضعیف دالر بهعنوان ارز جهانی و از دست رفتن صنایع داخلی، ضربات دیگری بر پیکر
اقتصاد امریکا وارد کرده است. شرکتهای امریکایی به دلیل هزینه پایین نیروی کار،
تولیدات خود را به خارج از کشور -مانند چین و مکزیک- انتقال دادهاند، که این امر
باعث کاهش توان صنعتی داخلی و وابستگی به واردات شده است. در عین حال، حملات
سایبری نیز بهگونهای بیسابقه افزایش یافته و چالشی جدی برای امریکا ایجاد کرده
است.
در عرصه سیاسی،
قطببندی و بحرانهای داخلی مانند اختلافات شدید میان دموکراتها و جمهوریخواهان،
بیثباتی داخلی و ضعف تصمیمگیری را به همراه داشته است. کاهش اعتماد عمومی به
نهادهای دولتی و بینالمللی، توانایی امریکا را در اجرای سیاستهای بلندمدت محدود
کرده است. شکست در رهبری جهانی و جنگهای پرهزینه و بینتیجه مانند جنگ عراق و
افغانستان، نه تنها اعتبار امریکا را خدشهدار کرده، بلکه هزینههای سنگینی بر دوش
این کشور گذاشته است. مداخلهگرایی بیش از حد و بیتوجهی به حقوق بینالملل نیز
اعتماد سایر کشورها به امریکا را کاهش داده است.
در حوزه نظامی،
ناتوانی در حل درگیریهای منطقهای و گسترش نفوذ نظامی چین و روسیه، چالشهای جدی
برای تسلط نظامی امریکا ایجاد کرده است. هزینههای گزاف نظامی -تا حدود ۹۰۰
میلیارد دالر در سال- نیز هیچ نتیجه ملموسی در تقویت هژمونی امریکا به همراه
نداشته است.
در حوزه اجتماعی
و فرهنگی، کاهش جذابیت فرهنگ امریکایی و رویای امریکایی که زمانی الهامبخش بسیاری
از مردم جهان بود، به شدت آسیب دیده است. کشورهایی که پیشتر تحتتأثیر فرهنگ غرب
بودند، اکنون به دنبال احیای ارزشهای فرهنگی و ایدئولوژیک خود هستند، مانند فرهنگ
اسلامی در خاورمیانه. دلیل این امر، از یک سو بیداری فرهنگی و آگاهی تمدنی جوامع
مسلمان و شرق است و از سوی دیگر، شکست ارزشها و افکار امریکایی در مدیریت زندگی.
آمار بالای افسردگی، اعتیاد به مواد مخدر، بداخلاقی، فروپاشی نظام خانواده و
افزایش خودکشی، از جمله نشانههای کاهش ارزش فرهنگی امریکا به شمار میروند.
هانتینگتون در
نظریه "برخورد تمدنها"، اسلام را بزرگترین تهدید برای غرب معرفی کرد.
اما برژنسکی در نقد او نوشت: "امریکا نباید منتظر تهدید اسلام باشد؛ بلکه
انحطاط ارزشی و اخلاقی از درون، این کشور را به فروپاشی خواهد کشاند."
پرسش دیگری که
باید مطرح شود این است که جایگاه امت اسلامی در میان این کشمکشها کجاست؟ امتی که
به امت عادل، شاهد و با شکوه شناخته میشد، اکنون چه نقشی در معادلات جهانی ایفا
میکند؟ متأسفانه، امت اسلامی هنوز جایگاه شایستهای در جهان ندارد و نتوانسته به
رسالت خود در هدایت بشر عمل کند.
امت اسلامی باید
با وحدت فکری و سیاسی و چنگ زدن به اسلام، رسالت خود را انجام دهد. تطبیق اسلام در
داخل و حمل آن به خارج از طریق احیای دولت مقتدر خلافت، تنها راه دستیابی به عزت
دنیا و آخرت است. در غیر این صورت، پیروی از چهارچوب های غیراسلامی مانند
دولت-ملت، ذلت بیشتری برای این امت به همراه خواهد داشت.