اسماعیل الوحواح؛ مردی که با اسلام زندگی کرد و با اسلام وفات نمود!
05/23/2023 | یوسف ارسلان

Print


وقتی الله متعال می‌گوید که «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه» یعنی: از میان مؤمنان مردانی‌اند که به آنچه با الله عهد بستند، صادقانه وفا کردند... واقعاً این مردان که ها‌اند و چه ویژگی‌های دارند؟ اما الله متعال پاسخ می‌دهد، از پاسخ چنان برداشت می‌شود که «رجال» یک بحث جنسیتی نیست؛ بلکه ویژگی‌های است که با داشتن آن انسان را مردانه‌وار وارد میدان می‌سازد. رجال، کسانی‌اند که به عهد خویش با الله متعال وفا کردند و در این راه تا دم مرگ ثابت‌قدم ماندند. اینجا می‌خواهم از مردی برای‌تان بگویم که مثالی از میان رجال است. او عهدی که با الله متعال نموده بود وفا کرد؛ تا در راه احیای زندگی اسلامی و تأسیس دولت خلافت مبارزه نماید، حق بگوید و از هیچ ملامت‌گری نهراسد تا آنکه مرگ به سراغش بیاید و در ‌امید لقای رب خویش خندان بمیرد.

سحر‌ها در گریبان شب اوست
دو گیتی را فروغ از کوکب اوست
نشان مرد حق دیگر چه گویم
چو مرگ آید تبسم بر لب اوست
(ارمغان حجاز، اقبال لاهوری)

این متن را زمانی می‌نویسم که انجنیر محمد اسماعیل الوحواح (ابو انس) به لقاء رب خویش شتافته است. او صبح روز پنج‌شنبه ۱۸ می ‌۲۰۲۳م جان به حق سپرد. الوحواح که از دعوت‌گران برجسته‌ای حزب‌التحریر بود در سال ۱۹۵۷ در فلسطین تولد شد. او در سن بسیار کم با کاروان دعوت همراه گشت و در سال ۱۹۷۰ شامل حلقات حزب‌التحریر گردید. الوحواح در بخش‌های متعددی از دعوت فعالیت نمود که از جمله عضویت وی در دفتر امیر حزب‌التحریر است. او از برای دعوت به چندین سرزمین سفر کرد که آخرین اقامتگاه او سرزمین استرالیا بود. الوحواح پس از اینکه در سال ۱۹۹۶ از زندان اردن آزاد گردید، تبعید شد و به استرالیا رخت سفر بست. اما او توقف نکرد و در آنجا نیز به دعوت خویش ادامه داد، وی در اواخر عمر خویش من حیث عضو دفتر مطبوعاتی حزب‌التحریر در استرالیا فعالیت داشت.
الوحواح با شجاعت و صراحت بیانی که داشت در کنفرانس‌ها، نشست‌ها و تجمعات متعددی لب به سخن می‌گشود، حق می‌گفت و بسیار هم با صدای رسا و صریح به ادای مکلفیت خویش می‌پرداخت. او همیشه از اعلای پرچم اسلام سخن می‌زد و برای اهتزاز لوای اسلام مشتاق‌تر بود. ابو انس به معنی واقعی کلمه در مفاهیم اسلامی ذوب شده بود، دعوت برای احیای اسلام محور زندگی او بود و حتی گفتن سخن حق را در بدل هیچ متاعی از دنیا و یا تهدید ظالمان ترک نمی‌کرد. چنانچه وی روایت می‌کند:
«هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی در ۲۵/۱۲/۱۹۷۹ به افغانستان حمله کرد، من در آن زمان بیست و دو ‌ساله بودم و در جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) که تحت اشغال و نفوذ ارتش اتحاد جماهیر شوروی با حاکمیت حزب مستبد کمونیست قرار داشت، در صنف دوم دانشکده انجنیری درس می‌خواندم. چند روز پس از حمله، ما شاهد برگزاری یک برنامه سخنرانی بودیم. وقتی اشتراک‌کننده‌ای وارد صالون سخنرانی می‌شد و مقاله کوچکی به استاد می‌داد، استاد مقاله را نگاه می‌کرد، سپس آن را برای ما می‌خواند. خلاصة آن این بود که؛ ارتش سرخ شوروی مجبور شد مستقیماً در افغانستان مداخله کند تا «مرتجعین» (مجاهدین) آنجا را سرکوب نماید. به‌محض پایان سخنرانی استاد، من بلند شدم و سخنان خود را بیان کردم و گفتم که؛ افغانستان قبرستان روس‌ها و افغانستان ویتنام اتحاد جماهیر شوروی خواهد بود.
آن وضعیت کاهی بود که کمر شتر را شکست و برای چند ماه تحت‌فشار استخبارات آلمان شرقی و با روش "Carrot and stick" قرار گرفتم. بالاخره باعث اخراج من از آلمان شرقی، فرستادنم به لبنان و قطع تحصیلم در ۷/۳/۱۹۸۰ شد. پس از چندی برای تحصیل به آلمان غربی رفتم و تحصیلات خود را در آنجا به پایان رساندم».
او چنان دل‌باختة گفتن سخن حق بود که حتی در ایام زندگی خویش در استرالیا نیز از آن دریغ نمی‌کرد. خداوند او را رحمت کند، او در یکی از یادداشت‌های خود می‌گوید: «سال‌ها قبل که در آن زمان عبدالله عبدالله وزیر امور خارجه افغانستان بود. به یکی از مارکیت‌ها در منطقه قدیمی شهر سیدنی رفتم که یکی از برادران جوان به نام وسیم دورهی در آنجا کار می‌کرد. به‌محض اینکه از مغازه خارج شدم و به جاده رفتم، چشمم به داکتر عبدالله عبدالله خورد که با همراه هیئتی در آن منطقه قدم می‌زدند. بلافاصله نزد او رفتم و پس از معرفی خود پرسیدم: مگر تو عبدالله عبدالله نیستی؟ گفت بلی. به او گفتم چند دقیقه از وقتت را برای من می‌دهی؟ گفت بلی... تمام هیئت از جمله مردان امنیتی استرالیایی که آنجا حضور داشتند دور ما جمع شدند، از او پرسیدم: آیا شما مسلمان هستید؟ گفت بلی... پس برایش گفتم: چه گونه قبول می‌کنی که غلام امریکا باشی!!! او مطمئناً انتظار شنیدن این سؤال را در این مکان نداشت، بنابراین کمی گیج شد و گفت: من غلام امریکا نیستم، اما القاعده و طالبان کسانی هستند که فرصت اشغال افغانستان را برای امریکا فراهم کردند و شما در حزب‌التحریر از القاعده و اسامه بن لادن حمایت می‌کنید. امریکایی‌ها باهوش هستند و از این فرصت استفاده کردند... به او گفتم که غرب به رهبری امریکا، قبل از ایجاد القاعده و طالبان، سرزمین مسلمان و افغانستان را هدف قرار می‌داد. آن‌ها باهوش نیستند؛ بلکه برای رسیدن به اهدافشان مزدوران ارزان را پیدا کرده‌اند.
در این جمله آخر یکی از مأموران امنیتی وارد حرف‌ها شد و گفت که قراری دارند و باید بروند، من با لبخند به او نگاه کردم و به او گفتم آن مرد، مرد شماست، پس او را ببرید».
الوحواح مدت ۵۳ سال از عمر خود را وقف دعوت، مبارزه، بیداری امت اسلامی و احیای دولت خلافت نمود. او این مسیر را توأم با مشقت‌های که داشت طی نمود. تهدید، تحریم، زندان، شکنجه... تمام این‌ها به‌مثل تیر‌های زهرآگین به سویش پرتاب می‌شدند؛ اما او به‌مثل جسم پولادین ایستادگی نمود و ادامه داد. الوحواح از آلمان فارغ‌التحصیل شد و در دهه هشتاد به انجمن انجنیران اردن پیوست و علاوه بر این، او یکی از کادر‌های حزب‌التحریر بود و در فعالیت‌های مختلف حزب شرکت می‌کرد. او در سال ۱۹۹۳ به همراه گروهی از افراد در پرونده موسوم به پرونده موته متهم شد و محکوم‌به‌اعدام گردید، زیرا این اتهام تلاش برای ترور ملک‌حسین در هنگام جشن فارغ‌التحصیلی نظامیان در پوهنتون موته پنداشته می‌شد. اما محکمه پس از درخواست تجدیدنظر در سال ۱۹۹۶ او را تبرئه کرد و از همان سال به همراه همسر و فرزندانش حدود ۲۰ سال (الی اخیر عمرش) در استرالیا زندگی نمود.
الوحواح از خاطرات زندانش یادآوری می‌کند؛ اما در این یادداشتش بیشتر به شخصیت خانم خویش اشاره کرده است. او که آخر عمر خود را به مریضی شدید سپری نمود و گمان می‌کرد که دیگر مرض مهلک او را زمین‌گیر کرده است، در یک یادداشتی می‌نویسد: «من در عمرم حتی یک کلمه در مورد همسرم ننوشته‌ام. اما امروز که خورشید زندگی‌ام نزدیک به غروب است (غیب را فقط خدا می‌داند) می‌نویسم. وفاداری همسرم مرا ترغیب می‌کند که کلماتی را بنویسم که ازیک‌طرف مفید باشد و از طرف دیگر خوبی‌ها را گسترش دهد... نزدیک به چهل سال است که با هم زندگی می‌کنیم... قسم به خدا که من هیچ حرف بدی از او نشنیده‌ام و امیدوارم که او نیز از من حرف بدی نشنیده باشد. ما در مقاطعی از زندگی شرایط سختی را پشت سر گذاشتیم، مخصوصاً در ابتدای زندگی زناشویی که او محصل نیز بود و هیچ‌گاه شکایت نکرد. ما شرایط عزیمت و سفر از کشوری به کشور دیگر را پشت سر گذاشتیم و تصمیم‌های که می‌گرفتیم جز به اندکی مشورت نیاز نداشت. زمانی که چندین بار به زندان افتادم همسرم و فرزندان خردسالش شرایط سختی را پشت سر گذاشتند و به خدا قسم که او هیچ‌وقت شکایت نکرد و در ملاقات با من هیچ‌وقت از ناراحتی‌هایش نمی‌گفت، بلکه همیشه می‌گفت: او و فرزندانش خوب‌اند.
من یک داستان را برای شما تعریف می‌کنم. در سال ۱۹۹۳، رژیم اردن مرا به قضیه‌ای متهم کرد که در آن بی‌عدالتی بزرگی وجود داشت و در نتیجه به اعدام محکوم شدم. پس از صدور حکم، پدرم و تعدادی از خواهرانم برای دیدار من از فلسطین به اردن آمدند. پدرم رحمه‌الله نزد من در زندان نظامی زرقاء آمد. او مردی است؛ مانند همه پدران از عوام مسلمین، یک آدم متدین؛ اما او برای پسرش نگران بود و می‌ترسید.
پدرم دایم به من اصرار می‌کرد که کار سیاسی و دعوت را ر‌ها کنم و من هم ظاهراً به او اطمینان می‌دادم، بنابراین او فکر کرد من این مسیر را ترک می‌کنم. هفته بعد همسرم به ملاقات من آمد، در چهره‌اش ناراحتی دیده می‌شد. بعد از اینکه به او فشار آوردم که چه چیزی او را ناراحت کرده است، به من گفت: آیا درست است که به کاکایم قول دادی که دعوت را ترک می‌کنی؟؟؟ قبل از اینکه جواب دهم ادامه داد و گفت: آن سخنرانی‌ها و خطبه‌ها و درس‌های صبر و ابتلا کجا شد؟؟ سخن‌های او بر من تأثیر زیادی گذاشت پهلوی اینکه او در آن وقت شامل حزب و دعوت نبود».
پهلوی اینکه الوحواح حدود ۲۰ سال می‌شد که در اردن زندگی نمی‌کرد؛ اما حکام اردن از او به تشویش بودند. برای همین بود که او را در سال ۲۰۱۸ در میدان هوایی اردن دستگیر نمودند درحالی‌که او برای دیدار اقارب خویش به سرزمین خود رهسپار شده بود. الوحواح را به اتهام تبلیغ علیه نظام اردن وارد زندان نمودند. الوحواح می‌گفت او را برای این زندانی کردند که او خیانت حکام اردن را علیه مردم فلسطین افشا می‌کرد. او می‌گفت حکام اردن با دولت یهود دوست‌اند و امنیت آن‌ها را در منطقه تأمین می‌کنند. درحالی‌که سن او نیز بالا رفته بود و دارای امراض جدی نیز بود او را در سلول انفرادی (کوته قلفی) برای ماه‌ها حبس کردند. ملاقات، درک اتهام، گرفتن وکیل‌مدافع و حتی رساندن ادویه برایش منع قرار داده شده بود. می‌خواستند به جبر و اکراه او را از مسیرش باز دارند، اما ابو انس توأم با امراض شدید و سن بالایی که داشت بر موقف خویش استوار بود. او حتی از داخل زندان نسبت به حوادث روز موقف می‌گرفت. از جمله اینکه؛ او از زندان در قبال حادثه‌ای که در همان سال در نیوزیلند صورت گرفت و بسیاری مسلمانان در مسجد تیرباران شدند و همچنان و در مورد تصمیم استرالیا برای به‌رسمیت‌شناختن بیت‌المقدس غربی به‌عنوان پایتخت «اسرائیل» و انتقال سفارت استرالیا به آن موقف گرفت. او در مقابل قاضی نیز با صراحت و صلابت حرف می‌زد. چنانچه قاضی از وی پرسید: آیا اعتراف می‌کنی که گنهکار هستی؟ الوحواح پاسخ داد: چگونه کسی گنهکار شده می‌تواند که برای نهضت (بیداری) امت به‌پاخاسته، زندگی و هجرت آن صرف برای الله و نصرت (حاکمیت) دین او بوده است؟!
الوحواح تا آخرین رمق حیات خود پهلوی اینکه بر مریضی مهلک خویش به صبر و تقوی پناه می‌برد او همیشه از عزت و تمکین دوباره این امت حرف می‌زد، برای این هدف مبارزه می‌کرد، دعا می‌نمود و امیدوار بود. وقتی الوحواح در استرالیا به خاک سپرده می‌شد، پسرش بر سر قبر پدر خود سخنرانی کرد و در بخشی از سخنان خود گفت: والله، أشهد أن لک یا أبی أنك بلغت. یعنی، ‌ای پدر به خدا قسم می‌خورم که تو (این دعوت) را رساندی! بلی، اسماعیل الوحواح مثالی از بوستان دعوت است. به‌مثل الوحواح هزاران تن‌اند که این مسیر را پیموده‌اند و یا می‌پیمایند، آن‌ها رجالی‌اند که با الله متعال عهد بسته‌اند که دین او را قایم و ظاهر می‌سازند، میثاق آن‌ها با تاروپود صبر و ثبات بسته شده است. چنانچه الوحواح در یکی از قول‌های خود می‌گوید: ما می‌میریم؛ اما هدف ما نمی‌میرد؛ باقی می‌ماند و در زمان مشخص خویش متحقق می‌شود، بإذن الله! ... ما امتی هستیم که توسط کتاب (قرآن) ساخته شده است و کتاب پروردگارمان هنوز در دست ماست و ما را دوباره می‌سازد، ما دوباره بشریت را رهبری می‌کنیم و دوباره پرچم اسلام را برافراشته می‌سازیم!
زمانی که مهند الوحواح بردار زادة مرحوم الوحواح او را در بستر مریضی می‌بیند که گویی حالت ظاهری‌اش برای ادامة حیات دلچسبی ندارد، می‌نویسد: وقتی خاطرات اولیه خود را از این زندگی زودگذر مرور می‌کنم، می‌توانم با وجدانی که دارم بگویم، کاکایم اسماعیل الوحواح (ابو انس) هرگز در اعتقاد و تکلیفش نسبت به دین الله متعال متزلزل نشد. زمان انسان را به‌سوی هلاکت می‌کشاند و هر لحظه که می‌گذرد، افکار و ارزش‌های ما توسط حوادث بی‌امان زندگی به چالش و امتحان کشیده می‌شود. من دیده‌ام که مردان مؤمن، عمداً یا سهواً، در مورد افکار اساسی خود سازش کرده‌اند، در نهایت تسلیم فشار‌های خارجی شده‌اند... اما در مورد کاکایم هرگز این‌طور نبود. اگرچه او با چندین بار تلاش برای ساکت‌شدن مواجه شد، اما برای همیشه در پابندی به احکام الله متعال موضع خود را حفظ کرد، چه در مواجهه با رژیم‌های ظالم در خارج از کشور، چه تحت تعقیب رسانه‌های داخلی که در تصویرسازی نادرست او شکست خوردند. از کودکی بر سخنان کاکایم که درباره پیروزی حتمی بر ظالمان دنیا و اقامه عدالت از طریق احکام الهی می‌گفت فکر می‌کردم. من اکنون شرافت و صداقت واقعی او را درک می‌کنم. پروردگار جهانیان، از تو می‌خواهم که کاکایم را با رحمت بی‌کرانت، درحالی‌که در برابر بیماری خود ایستادگی می‌کند، آرامش عطا کنی. خداوندا، ما به‌ حکم تو در این دنیای فانی متولد شدیم، شهادت می‌دهم که کاکایم همیشه با شریعت تو زندگی می‌کرد و از تو می‌خواهم که روح او را در این سفر آرام نگهداری. آمین!

﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ، فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ [قمر۵۴-۵۵]
ترجمه: در حقیقت متقی‌ها در میان باغ‌ها و نهرها؛ در قرارگاه صدق در نزد پادشاه توانا به سر می‌برند.




   ارسال نظر