پس از تداوم اشغال فکری، فرهنگی، سیاسی و نظامی غرب در
سرزمینهای اسلامی برخیها آشکارا بر اسلام سیاسی میتازند و با القابی همچون
تندرو و افراطگرا، اسلام و مسلمانان را به عقبگرایی محکوم میکنند. برخی دیگر اما
باور ندارند که اسلام سیاسی است؛ این گروه از افراد آن طور که اساس افکار غرب بر
مبنای جدایی دین از زندگی و سیاست استوار میباشد، اسلام را هم این گونه میپندارند.
هرچند غرب عمیقاً پی برده است که اسلام طبیعتاً یک دین سیاسی و ایدیولوژیک است و برخلاف
عیسویت و سایر ادیان دیگر، اسلام در پی برپایی نظام سیاسیاش در جهان میباشد. با
این رویکرد انگیزهای طرح اسلام سیاسی ریشه در کجا دارد، و وقتی اسلام ظهور کند و
بعد چه میکند؟
اسلام سیاسی اصطلاح است که در اواخر قرن بیستم میلادی از
جانب اتاقهای فکری غرب به هدف ویژهای بکار گرفته شد. آن گونه که بعدها افکارِ
همچون تندرو، افراطگرا و تروریست را غرب و در رأس امریکا بر گروههای اسلامی که
در برابر ارزشها و افکار غرب در سرزمینهای اسلامی ایستادگی مینمودند، ابتداع
کرد.
پس از دهها سال رقابت زمانی که ایدیولوژی سرمایهداری بر
کمونیزم غالب گردید مفکرین غرب مغرورانه این نتیجه را گرفتند که دیگر هیچ
ایدیولوژی وجود ندارد تا در برابر غرب ایستادگی نماید و این تنها ایدیولوژی سرمایهداری
است که رهبری آن را غرب بر دوش داشته و در جهان حاکمیت مینماید. این برداشت پس از
شکست کمونیزم (1989) تا اوایل قرن کنونی درست از آب درآمد، اما با آغاز قرن بیستویکم
غرب پی برد که اسلامِ خفته در سینهها و افکار میلیونها مسلمان هنوز به طور کلی
نابود نشده است، بلکه به سان خاکستر زیر آتش هنوز هم زنده است. عمدهترین دلیلِ طراحی
حادثهی یازدهم سپتامبر و بعد حملهی نظامی به افغانستان و عراق همین مسأله بود.
چنانچه شواهد زیادی وجود دارد که حادثهای به این بزرگی و آنهم در مرکز
قدرتمندترین کشور جهان صورت گیرد و نهادهای نظامی و استخباراتی امریکا از قبل بر
آن آگاه نباشند خیالی به نظر میرسد. در واقع اتاقهای فکری و سیاسی غرب سناریوی
یازدهم سپتامبر را به هدف نابودسازی اسلام زیر نام جنگ با تروریزم طراحی کردند.
چنانچه «دونالد رامسفلد» وزیر دفاع و قدرتمندترین رهبر نظامی
وقت امریکا اعلام داشت؛ «ما جنگ افکار را باختهایم.» منظورش این بود که پس از این
اسلوب و روشِ گفتگوهای دیپلوماتیک در جنگِ افکار با جهان اسلام به پایان رسیده است.
از اینرو هر گروهی را که با افکار و ارزشهای غرب توافق نداشتند از راه خود بر میداشتند.
این کینه و دشمنی غرب تنها معطوف به امریکا نماند، بلکه فراتر از آن از فرانسه
گرفته تا انگلستان و سایر کشورهای اروپایی در بر میگرفت. چنان که «برلوسکونی»
نخست وزیر اسبق ایتالیا خطاب به مسلمانان گفت: "تمدن و فرهنگ ما نسبت به تمدن
و فرهنگ شما –مسلمانان- بهتر و بزرگتر است؛ و خدای ما از خدای شما
نیرومندتر میباشد."
اگر واقعیت دشمنی غرب با اسلام را خلاصه بیان داریم آن ریشه
در یک چیز دارد، اینکه چرا با این همه هجوم فکری، فرهنگی، سیاسی و نظامی تا هنوز اسلام
شکست نخورده است. به عبارت دیگر، رمزِ ایستادگی اسلام در چیست که نمیشود اهدافش
را تغییر داد و یا آن را کاملاً از بین برد؟ و بخاطر قوت و ظرفیتِ نابود نشدن
اسلام است که غرب آن را اسلام سیاسی تعریف نموده است. از اینرو باید این پرسش
پاسخ یابد که وقتی اسلام سیاسی ظهور کند بعد چه میکند؟
غرب قبل از تجاوز نظامی با هجوم فکری، سیاسی و فرهنگی نهایت
تلاش کرد تا مسلمانان را از ارزشهای فکری و سیاسی اسلام دور سازد. به همین خاطر
نخست افکار خطرناک همچون جدایی دین از زندگی و سیاست، مرزهای ملی، جمهوریت، بهویژه
پس از سقوط خلافت اسلامی مفکورهای دولت-ملت را در میان مسلمانان مروج ساخت.
باوجود این همه تلاشهای غرب، هنوز هم دیده میشود که مسلمانان با این افکار و
ارزشها خو نگرفتهاند، بلکه پیوسته در پی آن اند که چگونه افکار و ارزشهای اسلام
را که باعث وحدت فکری و سیاسی مسلمانان میگردد در چارچوب دولت اسلامی زنده سازند.
در واقع یکی از دلایل عمدهای حملهی نظامی غرب به سرزمینهای اسلامی بیتاثیر
بودنِ جنگ افکار و ارزشهای غرب در میان مسلمانان میباشد. به همین خاطر قبل از
آغاز حملهی نظامی، غرب پی برد که در جنگ افکار در برابر اسلام شکست خورده است.
اهمیت جنگ افکار از این منظر مهم است که در این جنگ چیزی به
نام نیمی و یا بخشی از پیروزی وجود ندارد؛ جنگ افکار پایان نمییابد مگر با پیروزی
یک فکر، شکست و نابودی افکار مخالف، و این پیروزی باید واضح و سرنوشت ساز باشد. پس
بیموجب نیست که در حال حاضر موجی از بیداری اسلامی در سراسر جهان بهویژه در
سرزمینهای اسلامی برای بازگشت نظام اسلامی آغاز شده است. این بیداری همچنان افکار
همچون جمهوریت، دموکراسی، مرزهای ملی و در کل دولت-ملت را از ارزشها و افکار
بیگانه برشمرده و بر ریشهکنسازی آن آمادهای هر گونه فداکاری میباشد.
بدون شک واقعیتهای موجود نشان میدهد که ملتها بهویژه مسلمانان در سراسر جهان از فساد، ظلم،
تجاوز، فقر، بیکاری و مهاجرتی ناشی از جنگهای ویرانگرِ سرمایهداری به ستوه آمدهاند.
به همین خاطر بازگشتِ نظام اسلامی یکی از نیازهای مبرم کنونی جهان به شمار میرود که
مسلمانان –غیر از غربزدهها- همه بر این امر توافق دارند. نظامی که برخی آن را خلافت، برخی دیگر امارت، برخی
هم امامت و نیز بسیاریها آن را دولت اسلامی مینامند. در واقع همهی این اصطلاحات
از لحاظ محتوا و مفهوم یکی اند و هیچ تفاوتی با هم ندارند. به همین دلیل
امریکا از هیچ چیزی هراس ندارد مگر از گروهیِ که افکارجهانی
و بدیل بر نظام و ایدیولوژی سرمایهداری را با خود حمل مینمایند.
اسلام سیاسی چیزی نیست که آن را مسلمانان
بوجود آورده باشند چنانچه در فقه، تاریخ، سیرت و حکومتداری مسلمانان چیزی به نام
اسلام سیاسی وجود ندارد. اما غرب، اسلامی را که خواهان عظمت و شوکتِ مسلمانان باشد
اسلام سیاسی تعریف نموده و از هیچ چیزی به اندازهای بازگشت آن هراس ندارد. به
همین خاطر برای جلوگیری آن بهجای جنگ فکری از جنگ نظامی کار گرفت. در واقع اسلام
سیاسی به مفهوم نظام و ایدیولوژی بدیل و رقیب در برابر ایدیولوژی فاسدِ سرمایهداری
میباشد؛ ایدیولوژیی که افکار همچو مرزهای ملی، جمهوریت، دموکراسی و دولت-ملت را
مردود میداند. به همین دلیل وقتی اسلام سیاسی ظهور
کند –به زودی ظهور خواهد کرد- نخستین جرقههایش نظم فاسد کنونی حاکم بر جهان را از
هم میپاشد، و این ظرفیت، قدرت و قوت در میان مسلمانان و در نظام سیاسی اسلامی
وجود دارد که باید زمین و ملتها را از فساد و ظلم نظام سرمایهداری نجات دهند.