تاریخ دولت خلافت را چگونه بخوانیم؟
03/08/2021 | میلاد مهاجر

Print



هرازگاهی که سخن از خلافت و حاکمیت جهانی اسلام به‌میان می‌آید، جریان‌های موسوم به «نواندیشان دینی» و آدرس‌های که داعیه‌دار دفاع از سکولاریسم و ارزش‌های غربی استند، دست و پاچه شده و برای سرکوب ندای بیداری به اقدامات مغرضانۀ فکری متوسل می‌شوند. آنان می‌دانند که عظمت و قدرت یک ایدیولوژی از دو ناحیه مورد بررسی قرار می‌گیرد: ارزش‌های فکری و گذشتۀ تاریخی. بناً گاهی گستاخانه بر افکار و ارزش‌های اسلامی در ادلۀ شرعی می‌تازند و گاهی هم تلاش می‌ورزند تا تصویر تاریخی خلافت و نظام سیاسی اسلام را وارونه جلوه دهند. جیره‌خواران و مخلصان «کریملن» و «کاخ سفید» با نگاۀ غیرعلمی، اغواگرایانه و عقدمندانه به تاریخ درخشان خلافت در تلاش اند تا با افواهات و خزعبلات‌ ‌شان، نظام سیاسی اسلام و بزرگترین ارزش دینی مسلمانان را به چالش کشیده و اساسی‌ترین فرض الهی را بی‌ارزش جلوه دهند.
این‌ها همان کسانی اند که وقتی نوبت به قضاوت پیرامون وقعیت‌های تاریخی دنیای غرب فرا می‌رسد به یکبارگی از همۀ آن تاریخ سیاه و پُر از جهل و جنایتی که تمدن امروزی غرب روی آن بنا نهاده شده، چشم‌پوشی می‌کنند. وقتی حرف از سیر و تکامل تاریخ تمدن غرب به‌میان می‌آید، گویا کور می‌شوند تا آن همه جنگ‌های وحشیانۀ گلادیاتورها، سیستم برده‌سازی انسان‌ها، پایمال شدن کرامت انسانی، زن‌ستیزی، قتل و کشتار و وحشت بی‌سابقه در جمهوری روم و دموکراسی آتن را به مطالعه بگیرند!
در این نوشته تلاش شده تا با بررسی روش‌مند، واقعی و اجمالی تاریخ خلفا و خلافت، پرده از نفاق، شرارت و کینه‌توزی به اصطلاح روشنفکران سکولاریسم که نقاب عالم و مفکر اسلامی را بر چهره گذاشته اند، برداریم. قبل از این‌که تاریخ خلافت را در ترازوی واقعیت به بررسی بگیریم، چند نکتۀ مهم و ارزنده را پیرامون مطالعۀ تاریخ و قضاوت‌های تاریخی، مدنظر باید گرفت:
1-«تاریخ» مصدر و منبع نظام‌ها نیست.
تاریخ به هیچ صورت مصدر نظام شده نمی‌تواند؛ بل نظام از مصادر فقهی آن اخذ می‌شود، نه از تاریخ آن. هرگاه بخواهیم که نظام کمونیستی را بشناسیم، نمی‌توان آن را از تاریخ روسیه شناخت؛ بل آن را از خود کتاب‌های ایدیولوژی کمونیستی دریافت می‌کنیم. به‌همین ترتیب اگر دربارۀ قوانین انگلیس معلومات حاصل نماییم، آن معلومات از تاریخ انگلیس برای ما فراهم نمی‌گردد؛ بل آن را از کتاب‌های قانون‌گذاری انگلیس به‌دست آورده می‌توانیم و این امر بر تمام نظام‌ها و قوانین دنیا تطبیق می‌گردد.
مصدر شناخت اسلام، کتب فقه اسلامی بوده و مصدر استنباط احکام اسلام، دلایل مفصل آن می‌باشد. درست نیست که تاریخ، مصدر نظام اسلام باشد؛ نه از لحاظ شناخت و نه هم از حیث استدلال به آن. پس درست نیست تاریخ حضرت عمر فاروق، عمر بن عبدالعزیز، هارون الرشید و دیگر خلفای اسلام مرجع احکام شرعی باشد، نه در حوادث تاریخی که از آن‌ها روایت شده است و نه هم در کتاب‌هایی که در عهد آنان تألیف گردیده است. اگر کدام رأی و نظر حضرت عمر در کدام حادثه پذیرفته و قبول شده باشد، آن به اعتبار یک حکم شرعی پذیرفته می‌شود؛ چون عمر فاروق به صفت اولی‌الأمر آن را استنباط و تطبیق کرده است. چنان‌چه حکمی را که ابوحنیفه، شافعی و جعفر صادق استنباط کرده اند پیروی شده و پذیرفته می‌شود. اما به این اعتبار پذیرفته نشده که گویا آن یک حادثۀ تاریخی بوده است.
بناءً درک این‌که آیا نظام تطبیق شده است یا خیر؟ از تاریخ برگرفته نشده؛ بل از فقه برگرفته می‌شود. زیرا هر عصر از خود مشکلات داشته که این مشکلات را نظام حل می‌کند. پس ما بخاطر حل مشکلات به نظام مراجعه می‌نماییم، نه به حوادث تاریخی، زیرا تاریخ تنها اخبار را برای مان نقل می‌کند و بس. اگر توجه و اهتمام به تاریخ جایز هم باشد به این اعتبار است که چگونگی تطبیق نظام به بررسی گرفته شود. امکان دارد تاریخ ما را از حوادث سیاسی مطلع ساخته که در آن چگونگی تطبیق واضح می‌گردد.
2-قضاوت تاریخی به روش «قیاس شمولی» اشتباه است.
درست نیست تا یک دوره کامل تاریخی را از طریق بررسی تاریخ افراد و یا تاریخ یکی از عرصه‌های جامعه و به گونه قیاس شمولی به بررسی بگیریم. به‌طور مثال: برگرفتن تاریخ تمام عصر اموی از تاریخ «یزید» یک اشتباه است و یا استشهاد به بعضی از حوادث و رویدادهای بعضی از خلفای عصر عباسی به نمایندگی از تمام عصر عباسی امر خطا پنداشته می‌شود.
هم‌چنان جایز نیست که عصر عباسی را از مطالعه کتاب اغانی که اخبار شعرا و ادبا در آن بحث شده و کتاب‌های تصوف و از این قبیل کتاب‌ها برگیریم و بالای آن حکم نماییم. اگر چنین شود در حقیقت ناآگاهانه بالای آن عصر قضاوت نموده‌ایم و ندانسته آن عصر را به فسق و فجور و یا هم عصر زهد و تقوی نسبت می‌دهیم. پس لازم است که همه جوانب جامعه را به‌شکل کاملش مطالعه و بررسی نماییم. هم‌چنان تاریخ جامعۀ اسلامی در هیچ عصر درست نوشته نشده است و آن‎‌چه که نوشته شده صرف اخبار و احوال حاکمان می‌باشد. کسانی که در این ارتباط چیز های نوشته‌اند، همه آن‌ها ثقه نبوده و  به این نوشته‌ها اعتماد کرده نمی‌شود؛ زیرا این تاریخ نویسان بعضی اوقات مدح می‌کنند و بعضی اوقات نکوهش و بدگویی. بناءً نباید آن‌چه را به رشته تحریر در آورده‌اند بدون دقت و ارزیابی کامل پذیرفت.
3-معیار قضاوت، روایت تاریخی است؛ نه آثار و کتب تاریخی.
تاریخ دارای سه مصدر می‌باشد: کتب تاریخی، آثار تاریخی و روایت تاریخی.
«کتب تاریخی» به‌شکل مطلق جایز نبوده که مصدر قرار گیرد؛ زیرا کتب همیشه و در همه عصرها تحت تأثیر ظروف سیاسی قرار گرفته و کذب در آن خلط گردیده است و اکثراً به نفع اشخاص حاکم در جامعه و بر ضد کسانی که در جامعه حضور ندارند، نوشته می‌شود. نزدیک‌ترین مثال در زمینه تاریخ خاندان علوی در مصر بوده که تاریخ این خاندان را قبل از سال 1952میلادی صورت خوب و روشن بخشیده؛ اما بعد از سال 1952میلادی تاریخ به نحوی تغییر پذیرفته که عکس کامل صورت سابقه را نشان می‌دهد. تاریخ حوادث سیاسی عصر حاضر و قبل آن نیز همین حالت را دارد. به این اساس کتب تاریخی به حیث مصدر تاریخ پذیرفته نمی‌شود، حتی اگر یادداشت‌های شخصی بوده که صاحبان شان نوشته باشند.
«آثار تاریخی» چون خوب مطالعه گردد در این صورت حقیقت تاریخی را در مورد چیزی نشان می‌دهد و این روش اگر چه تسلسل تاریخی را تشکیل داده نتوانسته؛ لیکن بر ثبوت بعضی از حوادث دلالت می‌کند. از مطالعه آثار مسلمانان در سرزمین‌های شان چه در بنا ها و یا آثار عتیقه و یا هم هر چیز دیگری که اثر تاریخی به‌شمار می‌رود، این هویدا می‌گردد که در تمام جهان اسلام، هیچ چیزی به غیر از اسلام حاکم نبوده و در سرزمین‌های اسلامی به جز اسلام هیچ نظام دیگری موجود نبوده، همه تصرفات زندگی و معیشت مسلمانان فقط اسلامی بوده و بس.
«روایت تاریخی» در صورتی که روایت آن صحیح باشد از مصادر درست پنداشته می‌شود. طریق روایت آن هم همانا طریقه‌ای است که در روایت حدیث پیش گرفته شده است و تاریخ هم باید بر این روش نوشته شود. از این رو مسلمانان در تألیفات شان از طریقه روایت استفاده کرده‌اند. کتاب‌های تاریخی قدیم مثل: تاریخ طبری و سیرت ابن هشام وغیره به همین اسلوب و روش تألیف شده است. پس جایز نیست تا مسلمانان تاریخ خویش را به فرزندان شان از کتاب‌هایی آموزش دهند که مصادر آن کتاب‌های تاریخی دیگری بوده باشد.
4-قضاوت تاریخی مبتنی بر منابع داخلی باشد، نه خارجی.
درست نیست که قضاوت تاریخی و تاریخ حاکمیت یک ایدیولوژی از مخالفان آن ایدیولوژی گرفته شود. چون مخالفان متأثر از پیش‌فرض‌های فکری خود استند و این تأثر مستقیم و غیرمستقیم در قضاوت‌های‌ تاریخی‌شان نمایان می‌گردد. هرچند که به‌صورت استثنا شاید اشخاص منصفی وجود داشته باشد که قضایا را بی‌طرفانه تحلیل کنند؛ اما این قاعده خارج از استثناءات است. پس تاریخ اسلام و شناخت تطبیق نظام آن را نه‌باید از طریق دشمنان اسلام فرا گیریم؛ بل شایسته است که به‌شکل دقیق از خود مسلمانان دریافت شود؛ تا مبادا چهرۀ مشکوک و مشبوهی از اسلام به دسترس ما قرار گیرد. مسلمانان باید تاریخ خویش را به فرزندان‌شان از کتاب‌هایی آموزش دهند که مصادر آن کتاب‌های تاریخی خود مسلمانان باشد.
5-تاریخ را نباید با دید کمال‌گرایانه بررسی کرد.
انسان‌ها موجودات ماشینی نیستند که نظام‌ها را بدون تفاوت و توسط مقیاس‌های هندسی دقیق تطبیق نماید. انسان‌ها موجودات اجتماعی/قبیلوی اند که توانایی‌ها و قابلیت‌های متفاوت دارند و به‌صفت یک موجود اجتماعی نظام را تطبیق می‌کنند. این یک امر کاملاً طبیعی است که بعضی افراد از تطبیق نظام‌ها پیروی نکرده و بعضی حاکمان در تطبیق نظام‌ها سهل‌انگاری می‌کنند. نظام و جامعۀ اسلامی هم‌چنان از این امر مستثنا نیست؛ زیرا در جامعه اسلامی نیز انسان‌ها زندگی می‌کنند. انسان‌های که غرایز و احساسات دارند و گاهی زیر بار آن می‌روند، حتی اگر شخص حاکم (خلیفه) باشد؛ چون خلفا همانند پیامبران، معصومان نبودند. نظام الهی بودن خلافت به این معنی نیست که متصدیان تطبیق آن فرشتگان الله استند و هدفش نیز مبدل نمودن دنیا به بهشت! چنین برداشت از نظام خلافت جاهلانه است. هیچ کس مثل پیامبر بزرگوارمان صلی الله علیه وسلم نمی‌تواند نظام اسلام را تطبیق نماید؛ اما با آن‌هم در عهدشان کافر، منافق، فاجر، فاسق، ملحد و مرتد وجود داشت.
با در نظرداشت تمام آن‌چه گفته آمدیم، حالا به بررسی چند واقعیت‌ انکارناپذیر دولت خلافت در تاریخ حاکمیت‌اش می‌پردازیم:

  • خلفا و دستگاۀ خلافت جز شریعت اسلام، هیج چیز دیگر را تطبیق نکرده‌اند.

این واقعیت را باید پذیرفت که بعضی از خلفا در تطبیق برخی از نظام‌های اسلام سهل‌انگاری کرده و آن را به گونۀ درست تطبیق نکرده‌اند. اما با آن هم خلافت به هیچ چیز دیگر به‌جز تطبیق اسلام در زمینه امر نکرده است. درست تطبیق نکردن نظام اسلام در بعضی از عصرها، خلافت را ضعیف نشان داده است. ضعف و درست تطبیق نکردن نظام اسلام به مفهوم عدم تطبیق اسلام نمی‌باشد؛ بل واقعیت این‌ست که اسلام تطبیق گردیده و به غیر از اسلام هیچ قانون و نظام دیگری به‌هیچ صورت تطبیق نشده است.
شیخ ابو مسعود از جمله مفتیان خلافت عثمانی نقل می‌کند که سلطان سلیمان قانونی یکی از خلفای عثمانی، وصیت کرده بود که: «مرا با صندوق تابوتم دفن کنید». علما از این وصیت او در شگفت شدند و گمان کردند که صندوق تابوت مملو از پول و طلا است از این‌رو مدتی بعد از دفن سلیمان قانون، دستور دادند صندوق را باز کنند، تا جلو تلف شدن آن همه پول و طلای مدفون شده را بگیرند. اما هنگامی‌که صندوق را گشودند، همه به وحشت افتادند؛ زیرا صندوق مملو فتواهای علما بود. گویا سلطان سلیمان می‌خواست بدان وسیله در قیامت و روز محاسبه از خودش دفاع کند که هر چه را تطبیق کرده اسلام بوده، نه غیر آن!
آن‌چه در تطبیق اهمیت دارد، قوانین و نظام‌های است که دولت به اجرای آن امر می‎‌نماید. در شریعت اسلامی این قوانین و نظام‌ها را «فقه اسلامی» می‌گویند. در همه جهان اسلام یک نص شرعی غیر فقه اسلامی وجود ندارد، بل آن‌چه موجود است، همانا فقه اسلامی می‌باشد و بس. پس وجود نص فقهی واحد در امت مسلمه بدون موجودیت کدام نص دیگر بر این دلالت می‌کند که گویا امت مسلمه در شریعت‌شان غیر از این نص، چیز دیگری را به کار نگرفته‌اند.
مسلمانان حتی فلسفه‌ها، علوم و فرهنگ‌های مختلف بیگانه‌ها را به زبان عربی ترجمه نمودند؛ اما به هیچ‌وجه به ترجمۀ شریعت، قانون و نظام ملت‌های دیگر نپرداختند، نه در ساحۀ عمل و نه هم در ساحۀ تعلیم و تربیه. با آن‌که در آن زمان قوانین امپراتوری روم و نظام امپراتوری فارس و نیز تجربه‌های جمهوری روم و دموکراسی آتن و یونان و مُدل حکومت‌داری‌های یمن و حبشه موجود بود. اما خلافت و مسلمانان در زمینۀ سبک دولت‌داری و روش زندگی از هیچ‌کدام‌شان تقلید نکردند. زیرا نیازی به تقلید پیدا نشد؛ پیامبر صلی الله علیه وسلم نظامی را نیاورده بوده که برای نظم زندگی برنامه ناقص داشته باشد. موزیم‌های قاهره، بغداد، استانبول، دمشق... بدین امر شاهدی می‌دهند.
امت اسلامی در طول تاریخ خود عده‌ای از حُکام ظالم و فاسق را به منصه قدرت نشاند؛ اما هرگز غیر از اسلام برنامه‌ای را منحیث نظام زندگی انتخاب نکرد. از افکار فلسفی و منطقی متأثر گشت؛ اما هرگز آن‌ها را بدیل اسلام قرار نداد. دروازه اجتهاد را بست؛ اما هرگز دروازۀ تطبیق اسلام را نه‌بست. انحراف فکری پیدا کرد؛ اما هرگز اسلام را عوض نکرد.
اما آنچه امروز امت با اسلام انجام می‌دهد کاملاً بی‌پیشینه است. امروز امت تطبیق حدود و ارزش‌های اسلام را کنار گذاشته به آزادی‌های چهارگانۀ دموکراسی رو آورده؛ دارالاسلام را رها کرده به مرز‌های وطنی و منافع ملی رو آورده؛ نظام سیاسی خود را فراموش کرده به سیستم‌های جمهوری، شاهی و دیکتاتوری رو آورده؛ متأسفانه امروز امت اسلام به غیر از اسلام راضی گشته است.

  • علم و تمدن در دامان خلافت رشد کرد؛ هرچند اگر برخی از علما اذیت شدند!

بعد از آن که گرایش‌های متفاوت فکری و مذهبی در میان علمای اسلام و مسلمانان شکل گرفت، خلافت نیز در مقام خود خلفای متعددی را با طبع و گرایش‌های گوناگون مذهبی به تجربه گرفت. عدۀ از خلفا نرم‌خو و حلیم بودند و عدۀ هم تندرو و خشن. طبیعی است که هر خلیفه دوست داشت تا گرایش و مذهب فکری خود را در میان مردم ترویج کند، به‌همین اساس برخی از خلفا دست به تبنیاتی زده و بقیه مردم را به پیروی از آن دستور می‌دادند. این اقدامات خلفا گه‌گاهی منجر به اذیت برخی از علمای اسلام می‌شد که از نمونه‌های آن می‌توان به آزار و اذیت امامان مذاهب اهل سنت در عهد بعضی از خلفای عباسی اشاره کرد.
اما این مشکلات هیچ گاهی دلیل بر این نمی‌شد که مشروعیت یک اصل دینی و ساختاری سیاسی اسلام به چالش کشیده شود. حتی خود همین علمای که از آدرس خلفای عصرشان اذیت شدند، هیچ کدام‌شان خلیفه و خلافت را تکفیر نکردند و در اوج اذیت‌شان از جانب خلفا،  به آنان احترام گذاشته، با آنها بیعت نموده، از آنها اطاعت کرده و حق‌شان را به‌جا می‌آوردند. هیچ کدام‌شان مسلمانان را به خروج و قیام علیه خلیفه و براندزی خلافت -حتی تلویحاً هم- تشویش نکردند. برعکس، همۀ‌شان بر اهمیت وجود امام و فرضیت خلافت اتفاق داشتند.
صاحب کتاب «الفقه علی المذاهب الاربعه» در جلد پنجم، صفحۀ 416 می‌گوید: «امامان چهار مذهب بر فرض بودن امامت اتفاق نظر دارند؛ چون باید امام مسلمانان شعایر دین را قایم ساخته و با گرفتن حق مظلوم از ظالم، انصاف را اجرا نماید و برای مسلمانان داشتن هم‌زمان دو امام جایز نیست، برابر است که این دو امام متفق باشند و یا هم مخالف.» امام احمد (رح) با آنکه به‌خاطر عدم پذیرش باورهای معتزله از طرف معتصم بالله خلیفۀ عباسی شلاق خورد و زندانی شد با آن هم اطاعت از خلیفه را در امور مباح، واجب می‌دانست و می‌گفت: «اگر در میان مردم امام نباشد تا به تنظیم امورشان بپردازد؛ فتنه در آن سرزمین برپا خواهد شد.»
با وجود این همه، خلفا حامیان علما و خلافت بستر رشد علم و تمدن بود. این واقعیت اظهر من الشمس است و هیچ انسان آگاهی نمی‌تواند آن را  نادیده بگیرد. امامان چهار مذهب در سایۀ خلافت به بالندگی علمی رسیدند. ابوالقاسم زهراوی، عباس بن فرناس، ابوریحان بیرونی، ابن سینا، ابن رشد، ابن نفیس، فارابی، فخر رازی، خوارزمی، ابن هیثم، ابن خلدون و... که تمدن امروز بشر مدیون هر کدام از آن‌هاست، زیر چتر خلافت و در حاکمیت همان خلفای که برجسب مستبد و عیاش به‌آن‌ها زده می‌شود، به نبوغ علمی رسیدند.
این برداشت که علمای اسلامی محصول ثقافت غرب بوده و با تمسک به فلسفۀ یونان به شکوه رسیده اند، مغالطه‌ای بیش نیست. اولاً: همۀ علمای اسلامی متکلمین و فیلسوفان نبودند. محدود کردن دامنۀ وسعی علوم و تمدن اسلامی به چند نفر فیلسوف و متکلم کفر قضاوت تاریخی‌ست. ثانیاً: علم و تمدن اسلامی با روش منطق و فلسفۀ یونان نه، بل با روش «علمی- تجربی» که روش منحصر به فرد علمای اسلامی بود به عظمت خود رسید؛ روشی‌که برای نخستین‌بار علمای مسلمان آن را به دنیا معرفی کردند و بعد از عصر رنسانس اروپا، دانشمندان غربی با الگوگیری از آن به پیشرفت‌های علمی و تمدنی دست یافتند. ثالثاً: اگر هم بپذیریم که متکلمین در شگوفایی تمدن اسلامی نقش برجسته داشتند یا هم فلسفۀ یونان در رشد تمدن اسلامی تاثیرگذار بود؛ باز هم، این همه تحولات مثبت علمی-تمدنی در دامان خلافت و نظام سیاسی اسلام صورت گرفته است. بدون حمایت یک نظام سیاسی، اصلاً ممکن نبود دانشمندان –حتی با سلیقه‌های فکری مختلف- رشد کرده و شگوفایی برسند. این موضوع خود نمایانگر وسعت حوصله‌مندی دولت خلافت در برابر علم و دانشمندان می‌باشد.
«هووارد آرترنر» می‌گوید: «هنرمندان، دانشمندان، پاداشاهان (خلفا) و رعایای مسلمان دست‌به‌دست هم، فرهنگ و تمدن بی‌همتایی را به‌وجود آوردند که تمام جوامع و انسان‌های دیگر کشورها، به‌شکل مستقیم و غیرمستقیم تحت تأثیر آن قرار گرفته‌اند.» مرتضی مطهری می‌نویسد: «پس از ظهور اسلام و تشکیل حکومت اسلامی (خلافت) و گرد آمدن ملل گوناگون در زیر یک پرچم به‌نام پرچم اسلام، تمدنی عظیم و شکوهمندی و بسیار کم نظیر به‌وجود آمد که جامعه‌شناسی و تاریخ آن را به‌نام تمدن اسلامی می‌شناسد.»
در عهد صحابه و خلافت بود که قرآن به شکل یک کتاب واحد و منسجم جمع‌آوری گردید و به لطف همان اقدام حیاتی خلافت، امروز نسخۀ واحد قرآن در خانۀ هر مسلمان قابل دسترس است. در تحت خلافت عبدالملک بن مروان بود که قرآن علامت و نقطه‌گذاری شد تا قرائت آن دچار تحریف و اشتباه نگردد و خوانش آن برای عام مسلمانان مخصوصاً عجم ساده و آسان شود. بیت الحکمۀ خلافت در عهد هارون الرشید با ابعادی به اندازی کتابخانۀ ملی فرانسه در پاریس بود و دانشمندان را از نقاط مختلف جهان به‌سوی بغداد می‌کشید. بدون شک که این بستر علمی و تمدنی را خلافت و خلفا هموار کرده بودند تا اسلام به مثابۀ آیین بر حق الهی در هر حوزه‌ای یکه‌تاز میدان باشد.

  • خلافت در بدترین حالت بر دموکراسی‌/جمهوریت‌های امروزی شرف داشت!

تمام ناهنجاری‌ها و بحران‌های اتفاق افتاده در تاریخ خلافت حتی با گوشۀ کوچک از بحران‌های موجودی که دولت‌های امروزی به‎‌میان آورده، قابل مقایسه نیست. خلافت در بدترین حالت خود بر بهترین نوع دولت‌های کمونیستی و کاپیتالیستی، شرف داشت. حجم بزرگی از هم‌گسیختگی‌ها و فاجعه‌‌های مادی و معنوی را که امروز دولت‌-ملت با حاکمیت‌های دموکراتیک و لیبرالیستی خود بر سر بشر آورده در هیچ یک از ادوار تاریخ خلافت تکرار نشده است.
برای اثبات این ادعا، همین کافیست بدانیم که از میان 1000 جنگ بزرگی که در طول تاریخ بشریت رخ داده است، گران‌ترین و مرگ‌بارترین آن‌ سهم همین صد سال پسین است که دولت خلافت موجود نبود. این دولت‌های غیر از خلافت بودند که برای نخستین‌بار سلاح‌های شیمایی و اتمی را برای نیست و نابود کردن انسان‌ها به آزمایش گرفتند. این دولت‌های غیر از خلافت بودند که برای نخستین‌بار به‌گونه انبوه مناطق غیرنظامی را بمباران هوایی کردند و این دولت‌های غیر از خلافت بودند که برای نخستین‌بار در تحت حاکمیت‌شان، کشتار مردم بی‌گناه و غیرنظامیان به اوج خود رسید. این جهان بدون خلافت است که اقتصادش به‌حدی بحران زده شده که حالا متخصصان حوزۀ اقتصاد، بحران‌ها را لازمۀ سیستم اقتصادی نوین می‌گویند. این جهان بدون خلافت است که بر طبیعت تجاوز کرده و امراض صحی و روانی را به اوج رسانده است. این جهان بدون خلافت است که ارزش‌های سالم معنوی را ترور کرده و اخلاق و خانواده در آن بی‌مفهوم شده است.
با این همه آیا عقلانی است که خلافت فقط به دلیل اینکه شکل و ظاهرش خانوادگی شده بود، بد شود و غیرمشروع و دموکراسی/جمهوریت که محصور به خانواده‌های سرمایه‌دار و مافیاها است با این‌ همه وحشت و حیوانیت و رذالتش، خوب باشد و مشروع؟! چرا یک بام و دو هوا؟!
نمی‌گوییم خلافت دولت آرمانی و ایتوپیایی است که حاکمان و رعیت‌شان در آن معصومانه زندگی می‌کنند. طوری‌که قبلاً اشاره شد، بی‌بندوباری‌ها واقعیت لازمی زندگی جمعی انسان‌هاست و تطبیق عدالت مطلق نیز امریست محال؛ انسان عاقل نمی‌تواند چنین یک توقع رویایی و خیالی را از دولت خلافت داشته باشد. اما این واقعیت را نباید نادیده گرفت که گراف انارشیسم اجتماعی در موجودیت خلافت و در عدم موجودیت آن غیر قابل مقایسه است. اگر در تاریخ خلافت، خلیفه‌ای به افت اخلاقی دچار بود و برای خود حرم‌سرا ساخته بود در عین حال ثروت را بر مردم عادلانه تقسیم کرده و فقر و شکاف طبقاتی مثل امروز بی‌داد نمی‌کرد. اگر خلیفه‌ای بیعت را به اجبار می‌گرفت و شکل خلافت را مؤرثی ساخته بود، در عین حال امنیت ایجاد کرده و «دارالاسلام» از امن‌ترین جغرافیای زمین بود.
اگر خلیفه‌ای در موردی ظلم روا می‌داشت، در عین حال متوجۀ اصول و پایه‌های اجتماع و نظم خانوادگی مردم بود؛ در حاکمیت خلافت، انسان‌ها با هم‌جنس و سگ و پشک و قالین و درخت ازدواج نمی‌کردند. اگر کدام خلیفه‌ای شراب‌نوش بود، در عین حال مطابق عقاید اسلامی مردم حکومت می‌کرد و دست به دامان قوانین غیر اسلامی و غیر فطری نمی‌برد. در تحت دولت خلافت با وجود مشکلات خورد و کوچک، مردم سکینت روانی داشتند، بحران هویت و هدف زندگی وجود نداشت و گراف خودکشی و افسردگی به آسمان‌ها سرک نکشیده بود! خلیفۀ مسلمانان در اوج خلاهای شخصیتی خودش، حق مردم را تلف نمی‌کرد و با مردم به اساس امور قطعی اسلام سیاست می‌کرد.
بلی؛ خلافت در بدترین حالت چنین عملکرد داشت؛ حالا وضعیت این دولت را در شرایط عادی و ایده‌آلش تصور کنید.





   ارسال نظر